هدف: هدف اصلی پژوهش حاضر، بررسی نقش تعدیلکننده بیشتمرینی در رابطه کمالگرایی با خستگی و فرسودگی ورزشی، در ورزشکاران حرفهای است. در راستای تحقق این هدف، رابطه بین کمالگرایی مثبت و خستگی ورزشی؛ رابطه بین کمالگرایی منفی و خستگی ورزشی؛ رابطه بین کمالگرایی مثبت و فرسودگی ورزشی؛ رابطه بین کمالگرایی منفی و فرسودگی ورزشی؛ رابطه بین بیشتمرینی ادراک شده و خستگی ورزشی؛ و رابطه بین بیشتمرینی ادارکشده و فرسودگی ورزشی؛ در ورزشکاران حرفهای مورد مطالعه قرار گرفت. همچنین نقش تعدیلکننده بیشتمرینی در رابطه کمالگرایی با خستگی و فرسودگی ورزشی، در ورزشکاران حرفهای بررسی شد. روش: جامعه پژوهشی، ورزشکاران حرفهای کشور، و نمونه پژوهشی شامل 200 نفر از ورزشکاران حرفهای (83 زن، 116 مرد و یک نفر بدون پاسخ) در رشتههای مختلف ورزشی، با میانگین سنی 33/21 بود که از پاییز سال 1388 تا بهار سال 1389 مشغول فعالیت بودند. ابزار پژوهش عبارت از مقیاس کمالگرایی رقابتی، پرسشنامه فرسودگی ورزشکار، مقیاس خستگی ورزشی و پرسشنامه بیشتمرینی بود که ضمن تشریح اهداف پژوهش، از آنها خواسته شد پرسشنامه را تکمیل کنند. برای تحلیل داده های پژوهش از شاخصها و روش های آماری شامل جدول فراوانی، ترسیم نمودار، نما، میانگین، انحراف معیار، واریانس، ضریب همبستگی پیرسون، و الگوی تحلیل مسیر استفاده شد. نتایج: نتایج پژوهش نشان داد که بین کمالگرایی مثبت و خستگی ورزشی؛ و همچنین بین کمالگرایی مثبت و فرسودگی ورزشی در ورزشکاران حرفهای رابطه منفی معنادار وجود دارد. بین کمالگرایی منفی و خستگی ورزشی؛ و همچنین بین کمالگرایی منفی و فرسودگی ورزشی در ورزشکاران حرفهای رابطه مثبت معنادار وجود دارد. رابطه مثبت معناداری نیز بین بیشتمرینی ادراک شده و خستگی ورزشی، و بین بیش تمرینی ادراک شده و فرسودگی ورزشی در ورزشکاران حرفهای وجود دارد. همچنین نقش تعدیلکننده بیشتمرینی در رابطه کمالگرایی با خستگی و فرسودگی ورزشی، در ورزشکاران حرفهای تأیید شد.
واژه های کلیدی: کمالگرایی، خستگی ورزشی، فرسودگی ورزشی، بیشتمرینی، روانشناسی ورزشی
فصل اول:
کلیات پژوهش
1-1- بیان مسئله
یکی از پدیدههای مهم در روانشناسی امروز در حیطه مراقبتهای اولیه خستگی است که بر انجام کار، زندگی خانوادگی و روابط اجتماعی اثرات منفی میگذارد (روزنتال، مجرونی، پرتوریوس و ملیک، 2008). خستگی به عنوان کمبود ذهنی انرژی جسمی و/یا روانی که توسط فرد یا مراقب، به عنوان پدیدهای که با فعالیتهای معمول و مورد نظر تداخل می کند، توصیف شدهاست (بال، دوییتس، هوپرتز، ولین و وری، 2009؛ به نقل از بشارت، پورحسین، رستمی و بزازیان، 2009). خستگی در روانشناسی ورزشی پدیدهای مطرح است. صنعتیشدن جوامع و به تبع آن کاهش تحرک و فعالیت بدنی در افراد، ضرورت پرداختن به ورزش را بیش از پیش نمایان ساختهاست و توجه گستردهای را نسبت به ورزش، به ویژه نقش مسائل روانشناختی در ورزش معطوف کردهاست. روانشناسی ورزش را علم کاربرد اصول روانشناختی در زمینه های ورزشی دانسته اند؛ اصولی که غالباً به ارتقای عملکرد ورزشکاران در زمینه های روانی-اجتماعی اختصاص دارند. این علم به بررسی رابطه متقابل رفتار فردی و فعالیت بدنی افراد می پردازد و در صدد پاسخگویی به این سؤال اساسی است که عوامل روانی چه تأثیری بر رفتار ورزشی دارند، و در مقابل، تجربههای ورزشی چگونه بر متغیرهای روانی فرد اثر میگذارند (ناصری تفتی، پاکدامن و عسگری، 1387).
خستگی یکی از علایم فرسودگی نیز هست و از همین جا بین خستگی و فرسودگی پیوندی مستحکم برقرار می شود. فرسودگی حالتی از خستگی جسمی، روانی و هیجانی است، و تأثیر منفی روی سرزندگی، هدفمندی، خودانگاره، و نگرش نسبت به زندگی دارد (شافلی، ماسلاچ و ماراک، 1993).
فرسودگی در ورزش که از آن تحت عنوان فرسودگی ورزشی یاد می کنند، نیز پدیده بسیار مهمی است. ریدیک (1997) تعریف مبتنی بر نشانه ماسلاچ از فرسودگی ورزشی را پذیرفت و پیشنهاد کرد که فرسودگی ورزشی باید به عنوان سندرمی چندبعدی در نظر گرفتهشود که با ویژگیهای (الف) خستگی جسمی و هیجانی، (ب) افت توان ورزشی، و (ج) کاهش احساس کفایت، مشخص می شود (هاج، لاندسدیل و ایونجی، 2008). فرسودگی ورزشی با بسیاری از متغیرهای روانشناختی مانند بیشتمرینی؛ سازگاری با مشکلات؛ روابط بین فردی؛ هویت ورزشکار؛ لذت کمتر؛ کمبود کنترل ادراک شده؛ اضطراب خصیصهای بالا؛ خوشبینی مثبت؛ تمرین ورزشی سنگین (گولد و آویتلی، 2009)؛ ترس از شکست؛ ناکامی؛ انتظارات بالا؛ فشار در عملکرد؛ استرس (نگرانیهای عملکردی، تعارضات بینفردی و فشار زمانی)؛ بیعلاقگی؛ ادراک همدلی مربیان و استفاده از تحسین (لایی و اسویگینز، 2003)؛ و فراتمرینی (گولد و آویتلی، 2009) رابطه دارد.
پژوهش حاضر تلاشی در جهت بررسی بیشتر متغیرهایی که به خستگی و فرسودگی ورزشی منجر میشوند، و نیز تولید یافته های جدید در زمینه آسیبشناسی روانی ورزش است. یکی از متغیرهای مهم روانشناختی که ممکن است بر خستگی و فرسودگی ورزشی تأثیر داشته باشد، کمالگرایی است. کمالگرایی عبارت است از: ویژگیای شخصیتی که با تلاش برای بی عیب بودن و وضع معیارهای بینهایت عالی برای عملکرد که بوسیله گرایش به سوی ارزیابیهای کاملاً انتقادی از رفتار فرد همراه است، مشخص می شود. کمالگرایی دو بعد دارد. اولین بعد آن به عنوان کمالگرایی سازگارانه، سالم، بهنجار و مثبت، توصیف شده است. دومین بعد آن به عنوان کمالگرایی ناسازگارانه، ناسالم، روانرنجورانه و منفی توصیف شده است. کمالگرایی مثبت وقتی وجود دارد که فرد از تلاش برای عالیبودن خشنود است و محدودیتهای فردی خود را درک و قبول میکند؛ و کمالگرایی منفی وقتی وجود دارد که فرد انتظارات غیر واقعبینانهای دارد و
هرگز از عملکرد خود راضی نمی شود (فلت و هویت، 2002).
کمالگرایی در حوزه روانشناسی ورزش اهمیت ویژهای دارد و بسیاری از روانشناسان کمالگرایی مثبت را شاخصه ورزشکاران برجسته دانسته اند (بشارت، 1383الف). چنانچه در یافته های پژوهشی مشاهده می شود (هاج و همکاران، 2008)، همانطور که ذکر شد، کمالگرایی با آسیبهای ورزشی از جمله خستگی و فرسودگی ورزشی رابطه دارد. یکی از مسائل این پژوهش، بررسی رابطه کمالگرایی مثبت و منفی با خستگی و فرسودگی ورزشی در نمونه ای از ورزشکاران حرفهای است. متغیر دیگری که رابطه آن با خستگی و فرسودگی ورزشی بررسی خواهدشد، بیشتمرینی است. بیشتمرینی عبارت است از: تراکم فشار تمرینی و/یا غیرتمرینی که منجر به افت طولانی مدت ظرفیت عملکردی همراه با یا بدون علامتها و نشانه های روانشناختی و فیزیولوژیکی ناسازگاری که در آن بازگشت ظرفیت عملکرد ممکن است هفتهها یا ماهها به طول انجامد (کریدر، فری و اتول، 1998). سندرم بیشتمرینی در بین ورزشکاران متعدد، مانند بازیکنان بسکتبال، بوکسورها، اسکیتبازان سرعتی و شناگران مشاهده شدهاست. نشانه های مهم آن بیعلاقگی عمومی، خواب مختل شده، بیاشتهایی، تحریکپذیری و افزایش آسیبپذیری نسبت به جراحت ها هستند (برنالدودیکوایروس و جیلابرادور ، 2008؛ به نقل از بشارت و حسینی، 1388).
بیشتمرینی ارتباط واضحی با خستگی و فرسودگی ورزشی دارد. خستگی پیرامونییا خستگی مرکزی، ممکن است در نتیجه بیشتمرینی به وجود آیند (لمن، فوستر و کهاول، 1993).
یکی از عوامل شخصیتی که در بهوجودآمدن بیشتمرینی مؤثر است، کمالگرایی است (لمن و همکاران، 1997). بررسی این رابطه در این پژوهش از اهمیت ویژهای برخوردار است، زیرا این فرصت را فراهم میسازد تا علاوه بر رابطه این دو متغیر با هم، به طور همزمان رابطه آنها را با خستگی و فرسودگی ورزشی مطالعه کنیم. بررسی این چهار متغیر به طور همزمان، می تواند نقشهای مستقل و تعاملی کمالگرایی و بیشتمرینی بر خستگی و فرسودگی ورزشی را که در پژوهش حاضر جنبه اکتشافی دارد، مشخص کند. با توجه به همه مطالب مذکور، مسأله مورد پژوهش این است که آیا بین کمالگرایی با خستگی و فرسودگی ورزشی، در ورزشکاران حرفهای رابطه وجود دارد؟ نقش تعدیلکننده بیشتمرینی در رابطه کمالگرایی با خستگی و فرسودگی ورزشی چگونه است؟
1-2- اهمیت و ضرورت پژوهش
1-2-1- اهمیت و ضرورت نظری پژوهش
ورزش در جامعه امروز ما از لحاظ حرفهای، تجاری، سیاسی، و فرهنگی در سطوح ملی و بین المللی از اهمیت فوقالعادهای برخوردار است. به تناسب، آسیبهای ورزشی هم از اهمیت پژوهشی زیادی برخورداند. در اهمیت بررسی علمی خستگی همین بس که در یک سوم از موارد، هیچ علتی برای آن شناسایی نشدهاست و لذا نیازمند تحقیقات وسیعی در این زمینه هستیم (روزنتال و همکاران، 2008). در مورد فرسودگی نیز برخی از پژوهشها که انجام شدهاست، در کشورهای مختلف به نتایج متفاوتی نائل آمدهاند و این ضرورت پژوهش در این زمینه را آشکار می کند (کوستلیوس، 2001). با وجود اهمیت بیشتمرینی، متغیرهایی که فرایندهای زیربنایی که آن را توضیح میدهند، بهخوبی شناخته نشده اند و هنوز سازهای به خوبی شناختهشده نیست، و در نتیجه نیاز به بررسی بیشتری دارد. در مورد کمالگرایی نیز با مروری بر ادبیات تحقیق ملاحظه می شود که پژوهشهای بسیار کمی در مورد کمالگرایی در حوزه روانشناسی ورزشی انجام شدهاست. محدودیتهای یافته های موجود نیز، ضرورت انجام پژوهشهای مربوط به کمالگرایی در ورزش را بیشتر نمایان میسازد (بشارت، 1383الف). در ضمن موضوع این پژوهش، مسئلهای کاملاً جدید است که تاکنون عین این موضوع مورد مطالعه قرار نگرفتهاست و تنها برخی پژوهشگران خارجی تحقیقاتی مرتبط با متغیرهای این تحقیق انجام دادهاند، و در داخل کشور این متغیرها از مبانی علمی و نظری و پژوهشهای بسیار اندکی برخوردار هستند. بنابراین انجام تحقیق حاضر به شناخت بیشتر متغیرهای مذکور کمک می کند.
1-2-2- اهمیت و ضرورت کاربردی پژوهش
آثار منفی روانی و فیزیولوژیکی تمرینهای بسیار شدید، موضوع مهمی است که از دیرباز مورد توجه بوده است. انجام پژوهشهایی که بتوانند به آسیبشناسی خستگی ورزشی و فرسودگی ورزشی کمک کنند، به ما در آموزش، پیشگیری و برنامه های مداخلهای جهت جلوگیری از این آسیبها یاری میرسانند. همچنین با توجه به هزینه گزافی که صرف یک ورزشکار حرفهای می شود، تحقیقاتی که در زمینهآسیبشناسی ورزشی، ارزیابی آن و شیوه های جلوگیری از آن انجام گیرد، دارای اهمیت هستند (روزنتال و همکاران، 2008). از دیگر آسیبهای جدی که تأثیر منفی زیادی روی عملکرد ورزشی میگذارند، خستگی و فرسودگی ورزشی هستند. با توجه به سطح بالای تخریبگری خستگی و همچنین بهبود هزینهبر آن، شناختن متغیرهای مرتبط با آن جهت شناخت بیشتر و مداخلهها و برنامه های پیشگیرانه ضرورت قطعی دارد. ضمن اینکه تخمین زده شده است که 3 درصد ورزشکاران فرسودگی را تجربه می کنند (گولد و آویتلی، 2009). از طرفی کمالگرایی به عنوان یکی از سازههای مهم شخصیتی که ارزش و اهمیت نظری و عملی آن در سایر حوزه ها نیز مشخص شدهاست، می تواند در حوزه روانشناسی ورزشی بررسی شود و ارزش مضاعفی به پژوهش حاضر بخشد، زیرا به صورت مستقیم عملکرد و موفقیت ورزشی فرد را تحت تأثیر قرار میدهد.
1-3- اهداف پژوهش
هدف اصلی این پژوهش بررسی نقش تعدیلکننده بیشتمرینی در رابطه کمالگرایی با خستگی و فرسودگی ورزشی، در ورزشکاران حرفهای است.
همچنین اهداف فرعی این پژوهش عبارتند از:
1-3-1- شناسایی رابطه کمالگرایی و خستگی ورزشی، در ورزشکاران حرفهای
1-3-2- شناسایی رابطه کمالگرایی و فرسودگی ورزشی، در ورزشکاران حرفهای
1-3-3- شناسایی رابطهبیشتمرینی ادراک شده و خستگی ورزشی، در ورزشکاران حرفهای
1-3-4- شناسایی رابطه بیشتمرینی ادراک شده و فرسودگی ورزشی، در ورزشکاران حرفهای
1-4- فرضیه ها و سؤالهای پژوهش
فرضیه اول- بین کمالگرایی مثبت و خستگی ورزشی، در ورزشکاران حرفهای، رابطه منفی وجود دارد.
فرضیه دوم- بین کمالگرایی منفی و خستگی ورزشی، در ورزشکاران حرفهای، رابطه مثبت وجود دارد.
فرضیه سوم- بین کمالگرایی مثبت و فرسودگی ورزشی، در ورزشکاران حرفهای، رابطه منفی وجود دارد.
فرضیه چهارم- بین کمالگرایی منفی و فرسودگی ورزشی، در ورزشکاران حرفهای، رابطه مثبت وجود دارد.
فرضیه پنجم- بین بیشتمرینی ادراک شده و خستگی ورزشی، در ورزشکاران حرفهای، رابطه مثبت وجود دارد.
فرضیه ششم- بین بیشتمرینی ادارکشده و فرسودگی ورزشی، در ورزشکاران حرفهای، رابطه مثبت وجود دارد.
پرسش اول- آیا بیشتمرینی ادراک شده در رابطه بین کمالگرایی و خستگی ورزشی ورزشکاران حرفهای، نقش تعدیلکننده دارد؟
پرسش دوم- آیا بیشتمرینی ادراک شده در رابطه بین کمالگرایی و فرسودگی ورزشی ورزشکاران حرفهای، نقش تعدیل کننده دارد؟
در این پژوهش به این دلیل هم سؤال مطرح شده است و هم فرضیه که در مورد مطالبی که قبلاً هم پژوهش انجام شده بود، فرضیه مطرح شد، و در مورد مطالبی که قبلاً هیچ پژوهشی انجام نشده بود، به دلیل عدم آگاهی لازم در مورد بیش تمرینی، سؤال مطرح شده است.
1-5- تعاریف نظری و عملیاتی متغیرهای پژوهش
1-5-1- کمالگرایی
تعریف نظری: کمال گرایی ویژگیای شخصیتی است که با تلاش برای بیعیببودن و وضع معیارهای بینهایت عالی برای عملکرد که با گرایش به سوی ارزیابیهای کاملاً انتقادی از رفتار فرد همراه است، مشخص می شود. کمالگرایی یک ویژگی شخصیتی چندبعدی است. دو بعد مهم کمالگرایی باید از هم متمایز شوند. اولین بعد آن به عنوان کمالگرایی سازشیافته، سالم، بهنجار و مثبت، توصیف شدهاست. دومین بعد آن به عنوان کمالگرایی سازشنایافته، ناسالم، روانرنجورانه و منفی توصیف
شدهاست. کمالگرایی مثبت/بهنجار وقتی وجود دارد که فرد از تلاش برای عالیبودن خشنود است و محدودیتهای فردی خود را درک و قبول می کند. کمالگرایی منفی/ روانرنجورانه وقتی وجود دارد که فرد انتظارات غیرواقعبینانهای دارد و هرگز از عملکرد خود راضی نمی شود (فلت و هویت، 2002).
تعریف عملیاتی: در این پژوهش، کمالگرایی ورزشکاران بر حسب نمره آنها در مقیاس کمالگرایی رقابتی (بشارت، 1388ج) اندازه گیری شدهاست.
های روانشناسی از سال 1887 تا کنون نشان میدهد که روانشناسی در طول تاریخ خود اغلب به احساسات منفی پرداخته است. از نوشته های موجود 10735 مقاله به خشم و پرخاشگری، 70845مقاله به اضطراب ، و 86767 مقاله به افسردگی اختصاص یافته است، و در ازای 13 مقاله در زمینه های نامبرده، فقط یک مقاله به احساسات مثبت اختصاص یافته است و بنا بر این مقاله های مربوط به شادی1161 ، رضایت از زندگی 7949 و خرسندی و رضایت خاطر 3938بوده است.
اگر به مطالعات خاصی که به بررسی ارتباط بین خلق و علائم فیزیولوژیک می پردازد ، نظری داشته باشیم ، متوجه می شویم مطالعاتی که روی خلق منفی مانند افسردگی یا خشم انجام گرفته است 20 برابر مطالعاتی است که به بررسی حالت های هیجانی مثبت می پردازد ( پرسمن و کوهن ، 2005؛ نقل از وازکویز ،، هرواس و گومز، 2009 ) .
علیرغم مطالب فوق ، توجه سنتی گذشته به علائم و بیماری ها، بتدریج در حال تغییر بوده و توجه به مفهوم “سلامت” به معنی واقعی آن در حال افزایش است . سازمان جهانی بهداشت در سال 1948 سلامت را حالت رفاه کامل جسمی ، روانی و اجتماعی و نه صرفاً نبود بیماری می داند .
به منظور رسیدن به حالت رفاه کامل جسمی ، روانی و اجتماعی ، یک فرد یا گروه باید قادر باشند آروزهایشان را تحقق بخشند ، نیازهایشان را برآورده نمایند و محیط را تغییر داده یا با آن مقابله کنند . بنابراین ، سلامت نه هدف زندگی بلکه بعنوان وسیله ای برای زندگی روزمره در نظر گرفته می شود . سلامت یک مفهوم مثبت با تاکید بر منابع فردی واجتماعی و توان و ظرفیت های جسمی قلمداد می شودکه مدارس به عنوان یک جایگاه مهم تربیتی می توانند و باید در زمینه نقش اساسی ایفا نمایند. ( وازکویز ، هرواس و گومز، 2009 ) . انجام پزوهش های مرتبط به بهزیستی می تواند به بهبود وضعیت موجود در بعد نظری و کاربردی کمک نماید.
2-1. بیان مساله
روانشناسی تا کنون بر بیماری بیشتر از سلامت ، بر ترس بیشتر از شهامت و بر پرخاشگری بیشتر از عشق تکیه داشته است . به عبارت دیگر، روانشناسان علاقه چندانی در کمک به افراد برای شادتر بودن ، نوع دوست تر بودن و متکامل تر زیستن نداشته اند. اما امروزه ، دیگر روانشناسی مطالعه آسیب شناسی ، ضعف و صدمه نیست ، بلکه نقاط قوت و فضیلت را نیز در بر می گیرد . درمان روانشناسی نیز صرفا ترمیم آنچه شکسته است ، نیست ، بلکه تربیت و پرورش بهترین هاست . روانشناسانی که با خانواده ها و مدارس ، کار می کنند ، نیاز مند توسعه جوّی هستند که بر این نقاط قوت اثر بگذارد .
در مدارس ، ارتقاء بهزیستی دانش آموزان ، بعنوان کلید چالش های مدرسه، همواره در ادبیات مربوط به این زمینه مطرح و قابل رؤیت بوده و هست( کونو و ریمپلا , 2002). حدود یکصد سال قبل، جان دیوئی براین مسأله تأکید نمود که : آنچه بهترین و عاقل ترین والدین برای فرزندانشان دنبال می کنند , جامعه باید برای همه کودکان و فرزندانش فراهم آورد و هر ایده آلی غیراز این ، برای مدارس محدود و غیر دوست داشتنی است ( دیوئی ،1907). بر اساس دیدگاه رامسی و کلارک( 1990) ، احساس بهزیستی در دانش آموزان بسیار مهمتر از پیشرفت های معمول در مدرسه است .
در حال حاضر، سازمان جهانی بهداشت(1999) قویاً ارتقاء سلامت در مدارس را مورد تأکید قرارداده و بر این نکته تأکید می کند که بهزیستی بطور مستقیم با پیشرفت تحصیلی , کیفیت زندگی ، کار- آمدی و مولد بودن اقتصادی رابطه دارد و خلاصه آنکه کودکان سالم بهتر یاد می گیرند .
برخی از محققان ، یکی از ابعاد مهم مدرسه رفتن را ، تامین سلامت و بهزیستی دانش آموزان قلمداد نموده اند(آندرسن و بورک ، 2000؛ کونو و ریمپلا، 2002). برای این گروه از محققان ، مدرسه رفتن چیزی بیش از انتقال دانش یا رشد مهارت های یادگیری است . برای محققانی که به موضوع بهزیستی بهاء می دهند(موک،2002 ؛ آندرسون و بورک،2000؛ کونو و ریمپلا،2002؛کونو و لینتونن ,2006 ؛ ودر وهمکاران ، 2005؛ سولدو و همکاران، 2009 ؛ دانیلسن و همکاران، 2009 )، هدف محوری و اساسی تعلیم و تربیت ، رشد هریک از دانش آموزان برای زندگی سالم و مطلوب در جامعه است . مدرسه. مجموعه ای ایده آل برای ارتقاء روابط بین فردی مثبت، کار کرد بهینه، رشد یادگیری ،رشد اجتماعی ، استقلال و تامین سلامت و بهزیستی دانش آموزان است (سلیگمن ، 2000؛ دانیلسن و همکاران،2009) .در حال حاضر با رشد جنبش روانشناسی مثبت نگر در جامعه جهانی نیز علاقه فزاینده ای نسبت به توصیف و بررسی جنبه های مثبت زندگی مانند رشد ، کیفیت زندگی ، بهزیستی روان شناختی، شادی و کار کرد اجتماعی دانشجویان و دانش اموزان به وجودآمده است (کوک, بویک, بارکام, برادلی و آدین,2006 ؛ روینی،2009).
از آنجا که در این پژوهش ، دانش آموزان دارای عملکرد تحصیلی بالا و پائین با هم مقایسه می شوند ، اشاره به وجود تفاوت هائی که بین این دو گروه از دانش آموزان در هر یک از متغییر های مذکوردیده می شود نیز ضروری به نظر می رسد. هر معلمی ، دانش آموزی را که بهتر کار می کند ، می شناسد . دانش اموز با پیشرفت پائین به دانش آموزی گفته می شود که بین استعداد یا توان او با عملکرد و پیشرفتش تفاوت وجود دارد(ریس و مک کوآچ،2000 ). بنا براین ، دانش آموزی که برای موفقیت در مدرسه توانا به نظر می رسد اما تلاشی را انجام نمی دهد، کم آموز یا دانش آموز با پیشرفت پائین تلقی می شود. عوامل مشترکی با کم آموزی رابطه دارند که عبارتند از خود پنداره تحصیلی پائین(شانک، 1998؛ سوپل،1990 ؛ ویت مور1980)؛ خود کار-آمدی پائین(شانک،1998)؛ انگیزش پائین(واینر،1992)؛ ارزیابی پائین هدف(مک کال، ایوان،وکراتزر،1992) ، صفات شخصیتی(گاسلینک وهمکاران1998، به نقل از پروین، 2001؛ ترجمه جوادی و کدیور،1381)،سبک هویتی آشفته/اجتنابی( برزونسکی و همکاران، 1999)، هویت مغشوش( برزونسکی، a1998؛ دالینگر و دالینگر، 1997؛ نقل از آقاجانی، 1381)، و نگرش منفی به مدرسه و معلمان(کالنگلو،کر، کریستنسن و مکسی1993؛ فورد،1996؛ ریم،1995) .
بیشتر ادبیات موجود در زمینه مقایسه دانش آموزان دارای پیشرفت تحصیلی پائین و بالا بر این نکته تاکید می کنند که این دانش آموزان در مقایسه با دانش آموزان دارای پیشرفت بالا، خودپنداره تحصیلی ، خود کار-آمدی تحصیلی،خود تنظیمی ، انگیزش ، و رفتار های هدفمند پائین تری دارند و نگرش آنان به مدرسه منفی تر است(ریس و مک کوآچ،2000).با این حال ، بیشتر بررسی های انجام شده برای بیان ویژگی های این دانش آموزان ، کیفی ، بالینی و یا تک آزمودنی بوده اند، و مطالعات بسیا ر اندکی برای صحت آزمون این فرضیه ها بصورت کمی انجام گرفته است(ریس و مک کوآچ،2000).
بنا براین، علی رغم اهمیت بهزیستی روانشناختی دانش آموزان و متغییر های پیش بینی کننده آن و با توجه به اهمیت نیاز به افزایش دانش ما پیرامون ویژگی های دانش آموزان دارای پیشرفت و عملکرد تحصیلی بالا و پائین ، کمتر تحقیق جامع و منظمی وجود دارد که همه این عوامل را با هم وبصورت مقایسه ای و در قالب یک الگو در نظر گرفته باشد. تمرکز مطالعه حاضر،تلاش در پر کردن این فاصله و شکاف در ادبیات پژوهشی موجود است . به عبارت دیگر، هدف مطالعه حاضر، طراحی الگوئی از روابط میان عوامل پیش بینی کننده بهزیستی روانشناختی دانش آموزان دارای عملکرد تحصیلی بالا و پائین است . محقق این نکته را در نظر دارد که طراحی الگو و بهره گیری از مدل سازی معادلات ساختاری نظریه –محور بوده و مستلزم بررسی دقیق مبانی نظری و پژوهشی لازم در این زمینه است . با آگاهی و وقوف بر این مساله ، از آنجا که امکان بیان حجم وسیعی از مبانی نظری و پژوهشی مورد نظر در این فصل وجود ندارد ، پرداختن مفصل به این موضوع را به فصل بعد واگذار می کنیم .
3-1 . چارچوب مفهومی الگو
زندگی در محیط های آموزشی و تحصیلی با چالش های روانی- اجتماعی و هیچانی مختلفی همراه است که می تواند بر بهزیستی دانش آموزان و دانشجویان اثر بگذارد. مدارس و دانشگاه ها باید به این نکته توجه داشته باشند که نه تنها مسئول آموزش رسمی هستند بلکه در رشد همه جانبه دانش آموزان و به ویژه در آنچه که کیفیت زندگی و بهزیستی روانشناختی نامیده می شود نیز باید پاسخگو باشند.دانش اموزان و دانشجویان نیز نباید تلاش شان صرفا کسب نمرات خوب باشد ، بلکه آنان باید به تلاش برای خوب زندگی کردن تشویق شوند. بنا براین، نه تنها دانستن اینکه دانش آموزان بطور مداوم در معرض خطرمواجه شدن با پیشرفت تحصیلی ضعیف یا اختلال در کنش های اجتماعی و مشکلات سازگاری ناشی از اقتضاهای محیط های آاموزشی قرار دارند(ورگرو همکاران،2009)، بلکه دانستن اینکه آنان چه میزان رضایت ، شادی و سایر ویزگی های یک زندگی خوب را در محیط مدرسه تجربه می کنند نیز اهمیت دارد.دانستن اینکه چرا دانش اموزان از فضاهای آموزشی رضایت ندارند و یا اینکه چرا احساس خوبی در باره خودشان و یا دنیای اجتماعی پیرامون شان ندارند به اندازه دانش ما در باره اینکه آنان تحت فشار روانی قرار گرفته و یا خطری انها را تهدید می کند اهمیت دارد(شو هانگ-بین و همکاران،2009) .
مطالعه بهزیستی به دو جریان و شاخه پزوهشی تقسیم شده است که به ترتیب عبارتند از رویکرد لذت گرائی و منتهای سعادت.رویکرد لذت گرائی بهزیستی را در قالب اصطلاحات و واژه های شادی ، وجود لذت و فقدان درد مفهوم سازی می کندو منعکس کننده جریان پژوهشی است که به بهزیستی ذهنی ختم می شود(برادبورن،1969؛دینر و همکاران،1984).رویکرد منتهای سعادت بهزیستی را با استعداد انسان مترادف و یکسان تلقی می کند ، استعدادی که وقتی به واقعیت شکوفا شد نتیجه آن کارکرد بهینه انسان در زندگی است(دینر،1985؛ریان و دسی،2001)ومنعکس کننده جریان پژوهشی است که به بهزیتی روانشناختی(ریف،1989)و اجتماعی(کییز،1998)می رسد.
ادبیات پژوهشی معاصر مبیین این ایده است که بهزیستی سازه ای سه وجهی است : ذهنی،روانشناختی و اجتماعی. هریک از این وجوه نیز دارای ابعاد یا مولفه هائی است.بسیاری از روانشناسانی که بر اساس رویکرد منتهای سعادت به پژوهش پیرامون بهزیستی و زندگی خوب می پردازند معتقدند که زندگی خوب مضوع ساده ای نیست و چیزی فراتر از تجربه لذت و درد است. در واقع بهزیستی بر این اساس در بر گیرنده تلاش برای کمال و تحقق استعدادهای واقعی فرد است(ریف،1989).ریف(1989)این نکته را مطرح می کند که بهزیستی روانشناختی یک سازه چند بعدی است که دارای مولفه های پذیرش خود، روابط مثبت با دیگران،استقلال،تسلط محیطی،هدفمندی در زندگی و رشد فردی است.
امروزه وقتی اصطلاح بهزیستی روانشناختی در ادبیات موجود روانشناسی استفاده می شود، مراد دامنه گسترده ای از مسائل روانی،هیجانی،جسمی،اقتصادی،فرهنگی،وسلامت معنوی است. علاوه براین ، بر سر این مسئله نیز توافق وجود داردکه الگوی بهزیستی روانشناختی باید در بردارنده ومنعکس کننده عوامل متعدد و مختلفی باشدکه بتوانند روابط و تعاملات درونی و پیش بینی کننده آن را روشن سازند(لاینلی و همکاران،2009).
پژوهش ها ( کونو و ریمپلا، 2002) ، نشان می دهد که تلاش های به عمل آمده به منظور تبیین مفهوم بهزیستی متمرکز بر نقش شاخص های بهزیستی در دو سطح برون فردی و درون فردی است . در بین متغیرهای برون فردی می توان به برخی ویژگی های دموگرافیک مانند جنسیت ، و وضعییت اقتصادی- اجتماعی و فرهنگی خانواده (آینلی ، رید و میلر ، 1986 1998؛ ورکوتن و تیجس، ، 2002؛ موک ، 2002؛کلیفتن و همکاران،2004 ) ، برنامه و جو روانی مدرسه، وحمایت اجتماعی ( موک ، 200؛ ورکوتن و تیجس، 2002؛ودر وهمکاران ، 2005؛کونو و لینتونن ، 2006 ؛گالاگر و ولا-بوردریک،2008؛ سولدو و همکاران، 2009 ؛ دانیلسن و همکاران، 2009 ؛) اشاره نمود. ازطرف دیگر ، در بین عوامل و سازه های درون فردی می توان به صفات شخصیت(پکران و همکاران،2002؛ آستین، ساکلوفسکی ، ایگن ، 2005) ، انگیزش تحصیلی(والرند و همکاران،1992؛موک ، 2002؛ هابنر و همکاران ، 2001) ، خود کار-آمدی تحصیلی(ذاجاکوواو همکاران،2005؛ باسی و همکاران،2007؛ زیمرمن،1995؛باندورا،1997؛ پاجارس، 1997) ، و هویت تحصیلی (واس وهمکاران، 2008) ، اشاره داشت.
بعضی محققانابعاد مختلف بهزیستی روانشناختی را به بسیاری از سازه های روانشناختی ، مانند پایگاه های هویت ( هلسن و اسریواستاوا ، 2001 )؛ شناخت های توسعه خود ( تایلر و همکاران ، 2003 ) ، تنظیم هیجان ( گروس و جان ، 2003 ) ، صفات شخصیت (لوپس و همکاران ، 2003 ؛ اسچامت و ریف ، 1997 ) ، راهبرد های مقابله ( کلینگ و همکاران ، 1997 ) ، فرایند های مقایسه اجتماعی ( هایدریچ و ریف ، 1993 ) و معنویت ( کریب و همکاران ، 2004) همبسته کرده اند . بعضی از محققان دیگر ، ارتباط بین بهزیستی و تجارب زندگی مانند از دست دادن والدین یا جدایی از والدین ( مایر و لاچمن ، 2000 ) ، آسیب های آشکار ( همنوور ، 2003 ) ، نارضایتی اجتماعی ( اسمایدر و همکاران ، 1996 ) ، نوع مراقبت (مارکز ، 1998 ) ، و تغییر در وضعیت ازدواج ( مارکز و لامبرت ، 1998 ) ، را بررسی نموده اند.
الگوی روابط ساختاری در این مطالعه ، بر اساس ادبیات پژوهشی موجود، طراحی گردیده است. متغییر های موجود در این الگو عبارتند از : 1- صفات شخصیت با سه نشانگر: روان رنجور خوئی، پذیرش ،وظیفه شناسی. 2-. بهزیستی مدرسه با دو نشانگر: ، روابط اجتماعی در مدرسه، خود شکوفائی در مدرسه، 3- هویت تحصیلی با دو نشانگر: هویت موفق و هویت مغشوش 4- انگیزش تحصیلی 5- خود کار- آمدی تحصیلی 6- بهزیستی روانشناختی.
شکل 1-1: الگوی پیشنهادی پژوهش
4-1. اهداف پژوهش
– بررسی روابط علّی بین متغیرها
الگوی مفروض پژوهش حاضر بر اساس مطالعات انجام شده و روابط موجود بین متغییر ها طراحی شده است.در الگوی پیشنهادی, روابط
مستقیم و غیرمستقیمی بین سازه های صفات شخصیت ، بهزیستی مدرسه ، هویت تحصیلی ، انگیزش تحصیلی ، خود کار-آمدی تحصیلی و بهزیستی روانشناختی فرض شده است . هدف اول در پژوهش حاضر پاسخ به این سوال است که آیا داده های جمع آوری شده از اثرات مستقیم و غیرمستقیم مفروض حمایت لازم را به عمل می آورد یا خیر.
– مقایسه الگوی روابط ساختاری میان متغییر ها بر اساس عملکرد تحصیلی تحصیلی
به نظر می رسد که آگاهی از سطوح پیشرفت تحصیلی در روابط ساختاری متغیرهای مورد نظر در پژوهش حاضر در درک علل تفاوت ها در سطح میانگین بااهمیت باشد. در بخش بیان مساله اشاره شد که برخی یافته ها بر نقش سطوح متفاوت پیشرفت تحصیلی در بررسی روابط بین متغیرها تاکید کرده اند. با این وجود, به نظر می رسد که این مفروضه نیاز به حمایت تجربی بیشتری دارد. این مفروضه اشاره می کند که آیا روابط از نظر ساختاری بین دو گروه از دانش آموزان هم ارز است. بنابراین, هدف دوم پژوهش حاضر آزمون هم ارزی ساختاری روابط بین متغیرها در دانش آموزان با پیشرفت بالا و پائین است.
5-1. سوالات اصلی پژوهش
2.آیا الگوی روابط ساختاری بین دو گروه از دانش آموزان دارای عملکرد تحصیلی بالا و پائین متفاوت است؟
6-1 . فر ضیه ها
1.وظیفه شناسی ؛ بر روابط اجتماعی، خود شکوفائی، هویت موفق ، انگیزش تحصیلی ، خود کار آمدی تحصیلی و بهزیستی روانشناختی اثر مستقیم مثبت وبر هویت سردرگم اثر مستقیم منفی دارد. همچنین وظیفه شناسی بر انگیزش ، خود کار آمدی تحصیلی و بهزیستی روانشناختی اثر غیر مستقیم دارد.
2.روان رنجور خوئی ، بر روابط اجتماعی، خود شکوفائی، هویت موفق ، انگیزش تحصیلی ، خود کار آمدی تحصیلی و بهزیستی روانشناختی اثر مستقیم منفی ، و بر هویت سردرگم اثر مستقیم مثبت دارد . همچنین روان رنجور خوئی، اثر غیر مستقیم بر انگیزش تحصیلی ، خود کار آمدی تحصیلی و بهزیستی روانشناختی دارد.
3.پذیرش؛ بر روابط اجتماعی، خود شکوفائی، هویت موفق ، انگیزش تحصیلی ، خود کار آمدی تحصیلی و بهزیستی روانشناختی اثر مستقیم مثبت و بر هویت سردرگم اثر مستقیم منفی دارد همچنین ،پذیرش ، اثر غیر مستقیم بر انگیزش ، خود کار آمدی تحصیلی و بهزیستی روانشناختی دارد.
4.روابط اجتماعی ؛ برانگیزش تحصیلی ، خود کار آمدی تحصیلی و بهزیستی روانشناختی اثر مستقیم مثبت دارد .همچنین، روابط اجتماعی ، بر انگیزش تحصیلی و بهزیستی روان شناختی اثر غیر مستقیم دارد.
5.خود شکوفائی ؛ بر انگیزش تحصیلی ، خود کار آمدی تحصیلی و بهزیستی روانشناختی اثر مستقیم مثبت دارد. همچنین ،خود شکوفائی ، بر انگیزش تحصیلی و بهزیستی روان شناختی اثر غیر مستقیم دارد.
6.هویت سردرگم ؛ بر انگیزش تحصیلی ، خود کار آمدی تحصیلی و بهزیستی روانشناختی اثر غیر مستقیم منفی دارد همچنین ،هویت سردرگم ، بر انگیزش تحصیلی و بهزیستی روان شناختی دارد اثر غیر مستقیم دارد.
7.هویت موفق ؛ بر انگیزش تحصیلی ، خود کار آمدی تحصیلی و بهزیستی روانشناختی اثر مستقیم مثبت دارد .همچنین ،هویت موفق بر انگیزش تحصیلی و بهزیستی روان شناختی اثر غیر مستقیم دارد.
8.خود کار امدی تحصیلی ؛ بر انگیزش تحصیلی ، و بهزیستی روانشناختی اثر مستقیم مثبت دارد.همچنین ،خود کار امدی تحصیلی بر بهزیستی روان شناختی اثر غیر مستقیم دارد.
9.انگیزش تحصیلی بر بهزیستی روانشناختی اثر مستقیم مثبت دارد.
7-1 . اهمیت و ضرورت انجام پژوهش
در مجموعه دگرگونی های اجتماعی قرن اخیر ، گرایش شدید به نهاد آموزش و پرورش جالب توجه است . گرایشی که تقریبا فراگیر و جهانی است. در جامعه امروز ، همه ملت ها با هر نظام سیاسی و اجتماعی ،- پیشرفته و در حال پیشرفت ، به مساله تربیت توجه دارند و آموزش و پرورش نسبت به دیگر فعالیت های اجتماعی از اولویت خاصی بهره مند است . این توجه شدید بی دلیل نیست و بر منطقی قوی بنا شده است . دنیای امروز تربیت فرزند را از نیاز های اولیه می شناسد. در جامعه امروز ، آموزش و پرورش تنها وسیله دسترسی به تکنیک قوی تر و توسعه و پیشرفت بیشتر است.
امروز مدرسه عهده دار نقش به مراتب گسترده تری است و مشخص ترین نهاد مسول تربیت عمومی شناخته می شود . این واقعیت در خور توجه است که اینک در حدود 25 تا 30 درصد از کل جمعیت هر جامعه به تحصیل اشتغال دارند و 20تا 25 درصد از دوره زندگی انسان ها در را تربیت و کسب شایستگی در مدرسه می گذرد(معیری،1385).
در حال حاضر، حدود 14 میلیون و 200 هزار دانش آموز در 150 هزار مدرسه کشور تحصیل می کنند که حدود 4 میلیون نفر در مقطع متوسطه تحصیل می نمایند. ارتقای سلامت و بهزیستی نوجوانان و جوانان به عنوان اصلی ترین سرمایه اجتماعی باید با جدی تر دنبال شود. برنامه های ارتقای سلامت این گروه سنی از شکل سنتی بیماری نگر به شکل سلامت نگر تغییر یافته است. در دیدگاه ارتقای سلامت چهار محیط آموزشی ، محیط ارائه خدمات سلامت ، محیط کار و محیط های عمومی به عنوان اصلی ترین محیط های مداخلات ارتقای سلامت تعیین شده است ، که محیط های آموزشی یکی از مهم ترین آن ها بوده است . به همین جهت در نظام های سلامت، ،مدرسه به عنوان مهم ترین محل شناسائی و مداخلات ارتقای سلامت برای گروه سنی نوجوانان و جوانان در نظر گرفته می شود( امیر خانی و همکاران،1387).
اتلاف و ضایعات کار مدرسه از دو جهت مهم و قابل بررسی است . اول ضایعات کار مدرسه از لحاظ کمیت که با دو پدیده نا خوشایند تکرار پایه تحصیلی به سبب ناکامی و شکست ، وترک تحصیل در یکی از سال های تحصیل. و دوم ضایعات کیفی ؛ یعنی آموزشی که به ایجاد توانمندی ، شایستگی ، هدفمندی ، استقلال و بطور کلی سلامت و رشد منجر نمی شود. ، وبر این اساس، متخصصان و آشنایان به مسائل تربیتی ، روان شناسی و پدیده های اجتماعی در باره توفیق مدرسه تردید کرده و لزوم مطالعه و پژوهش های جدی در باب کارآمدی مدرسه و آسیب شناسی فرایند های اثر گذار برحاصل کار آن را توصیه می کنند.
بنا بر آنچه به ان اشاره گردید؛ مطالعه حاضر در قالب رویکرد های روانشناسی مثبت نگرطراحی گردیده است و پژوهش پیرامون پیش بینی کننده های سلامت دانش آموزان را یک امر ضروری و مهم تلقی می نماید زیرا، در بعد نظری می تواند منجر به افزایش دانش مربوطه ، و دربعد عملی و کاربردی برای خانواده ها و مدارس مفید واقع گردد . نکته دیگری که برکسی پوشیده نیست این است که انجام مطالعات در راستای شناسائی عوامل اثر گذار بر سلامت جسمی ، روانی و اجنماعی افراد جامعه بویژه نسل جوان ، حتی می تواند نوعی سرمایه گذاری محسوب شود، چرا که در دراز مدت، توسعه و پیشرفت جامعه ، نه در گرو منابع مادی، که در داشتن منابع انسانی سالم ، با طراوت و کار آمد است.
8-1 . تعاریف نظری و عملیاتی واژه ها
الف- تعاریف نظری
پنج عامل بزرگ شخصیت
مک کری و کاستا (2003) بعد از تفکیک پنج عامل شخصیت، از آنها به عنوان «قلمروها» نام بردند. در این پژوهش سه عامل روان رنجورخوئی، پذیرش و وظیفه شناسی، در الگو معرفی شده اند.
روان رنجورخویی: مهمترین مشخصه این عامل، ناسازگاری و هیجانات منفی است؛ افرادی که در این عامل نمره بالایی کسب می کنند، در برابر محیط سازگاری کمتری از خود نشان داده و اغلب عواطف منفی از خود بروز می دهند. افرادی که در این عامل نمره پایینی کسب می کنند، راحت تر با محیط سازگارمی شوند و هیجانات و عواطف مناسبی از خود نشان می دهند. صفات تشکیل دهنده این عامل عبارتند از: اضطراب، افسردگی، پرخاشگری، کجروی، رفتارهای تکانشی، آسیب پذیری در برابر فشارهای روانی و جسمانی (مک کری و کاستا، 2003؛ کوروتکا و هانا، 2004؛ مک کری وکاستا، 2008).
پذیرش: مهمترین ویژگی این عامل انعطاف پذیری در برابر ارزش های جدید و غیر متعارف است. افرادی که در این عامل نمرات بالایی کسب می کنند، اغلب تجارب جدید را راحت تر می پذیرند و مقاومت کمتری در برابر این تجارب از خود نشان می دهند و هیجانات را عمیق تر از دیگران تجربه می کنند. مشخصه هایی که برای این عامل در نظر گرفته شده عبارتند از: گرایش به تخیلات، زیبایی شناختی، بها دادن به احساسات و ادراکات، گرایش به فعالیت های جدید و کنجکاوی (مک کری وکاستا، 2003؛ کوروتکا و هانا، 2004؛ مک کری وکاستا، 2008).
تقلب تحصیلی یکی از موضوعات چالشبرانگیز در محیطهای آموزشی است. مطالعات انجامشده در زمینه تقلب حاکی از رایج بودن این امر در موسسههای آموزشی است.
تقلب با ورود دانشآموز به بستر آموزش آغاز می شود و هیچ گروه سنی را نمیتوان از این عمل مستثنا دانست. تحقیقات نشان میدهد تقلب در میان دانش آموران مدارس ابتدایی، راهنمایی، دبیرستان و همچنین دانشجویان دانشگاهها رایج است. با این وجود تحقیقات بسیاری اذعان میکنند که تقلب در دانشگاهها رایج تر از سایر دورهها است. تقلب موجب مخدوش شده امتیاز نتایج آزمونها میشود زیرا ارزش دادههای ارزیابی را به عنوان ملاک پیشرفت تحصیلی دانشجویان و منبع بازخورد به استادان و متخصصان آموزشی به منظور برنامهریزی درسی آموزشی کاهش میدهد. این در حالی است که در کشور ما این نتایج برای ارتقا دانشآموزان بالأخص دانشجویان به مقاطع تحصیلی بالاتر استفاده میشود و تقریباً ملاک دستیابی بسیاری از فرصتهای آموزشی، شغلی، رفاهی و …. در گرو نتایج این ارزیابیها است.
لذا با توجه به رایج شده پدیده تقلب در بین دانشجویان و هم چنین کمبود تحقیقات انجامشده در کشور ما که مروری بر پایگاههای اطلاعاتی و کتب منتشرشده میتواند شاهدی بر این مدعا باشد، لازم است تا پژوهشهای بیشتری پیرامون این پدیده ضد ارزشی به عمل آید تا عوامل موثر در آن شناخته شود و تمهیدات لازم به منظور مقابله با آن، به شیوه علمی طراحی شود. چون شناسایی عوامل تأثیر گدار میتواند در جهت کاهش این پدیده موثر واقع شود، در این پژوهش تلاش شده است رابطه عوامل تأثیرگذار احتمالی در تقلب، از جمله مؤلفههای انگیزشی و هویت اخلاقی در دانشجویان دانشگاه تبریز در سال تحصیلی 92-93 بررسی شود.
بیان مسأله
در حال حاضر، توسعه و پیشرفت علمی یکی از مهمترین دغدغههای دولتها و سیاستمداران کشورهای گوناگون است. در همین راستا، دانشگاهیان نیز تلاش های چشمگیری انجام میدهند، ولی همواره موانع و آفتهایی در زمینه پیشرفت و توسعه علم وجود دارد و سرقت علمی از جمله معروفترین این آفتهاست (زمانی، عظیمی و سلیمانی،1392). تقلب یا فریبکاری پدیدهای فراگیر است که آموزش از سالیان دور با آن رو به رو بوده و از بابت آن هزینههای زیادی را متحمل شده است. این پدیده به عنوان یکی از عوامل مهم تهدیدکننده یادگیری فراگیران مطرح و اغلب میان دانشجویان به اندازهای فراگیر است که اکثر آن ها نوعی بیصداقتی تحصیلی را در دوران تحصیل خود گزارش نمودهاند (مورداک، بچامپ و هینتون،2008). تقلب یا فریبکاری از پدیدههای غیراخلاقی رایج در نظامهای آموزشی است، که با گسترش فناوری به طور فزایندهای تسهیل شده و رواج پیدا کرده است. تقلب در موقعیتهای آموزشی اغلب به صورت تقلب در امتحانات و تقلب در تکالیف درسی صورت میگیرد (خامسان و اصغری،1390). فراگیرانی که مرتکب تقلب تحصیلی میشوند، فرصت درگیر شدن در فرایند یادگیری را از دست میدهند و قادر نیستند دانش و مهارت جدید را توسعه دهند (اژهای، شهابی و علی بازی، 1390).
هر چند اکثر دانشجویان تقلب را عملی غیراخلاقی میدانند، اما هنوز درصدی از دانشجویان هستند که عمل تقلب تحصیلی را غیراخلاقی ندانسته یا حداقل میزان غیراخلاقی بودن آن را شدید ارزیابی نکردهاند. تقلب نگرانی در مورد برابری را افزایش میدهد و بر نظام اخلاقی فراگیران و مربیان تأثیر منفی دارد، فراگیرانی که تقلب میکنند، برتری غیرمنصفانه بر دیگران کسب میکنند. فراگیران دیگر هنگامی که میدانند دیگران تقلب میکنند و موفق میشوند، سرد و ناامید میشوند و ممکن است برای درگیر شدن در کار تحصیل عادلانه، مردد شوند، مربیان نیز به طور منفی تحت تأثیر تقلب قرار میگیرند. مربیان که باور دارند دانشآموزانشان تقلب میکنند، ممکن است در انگیزه دادن به فراگیران برای یادگیری کارآمد دلسرد شوند (وایتلی،کیت واسپیگل،2002).
اگرچه در مورد میزان شیوع تقلب نمیتوان درصد مشخصی را تبیین کرد، پژوهشهای متعدد در کشورهای مختلف نشان دادهاند تقلب خاص یک دوره تحصیلی، یک دانشگاه و یک کشور نبوده و در تمامی دنیا دیده میشود (خامسان و اصغری،1390). از سوی دیگر، نرخ تقلب به طور منظم در حال افزایش بوده و با پیشرفت فناوریهای جدید به حدی شایع شده که میتوان آن را معضلی همهگیر در مراکز آموزش عالی دانست (مورداک، آندرومن 2006). در پژوهشی که خامسان و اصغری(1390) انجام دادهاند نشان داده شد که دانشجویان بیش از 5 بار تقلب انجام دادهاند که باید مورد توجه قرار گیرد. از سوی دیگر، هر چند اکثریت دانشجویان انجام عمل تقلب توسط خود را کمتر از حد متوسط گزارش کردهاند، اما باور عمومی آن ها به رواج تقلب بالاتر از حد متوسط بوده است. این باور از یک سو نشاندهنده جو عمومی در محیطهای دانشجویی است و از طرف دیگر خود میتواند به عنوان یکی از عوامل تشویقکننده تقلب محسوب شود.
شواهد پژوهشی (دیویس، گروور ومک گریگور1992؛ مک کاب و تریون،1997) حاکی از آن است که 80/0 الی90/0 درصد دانشآموزان قبل از این که از دبیرستان فارغالتحصیل شوند مرتکب تقلب تحصیلی شدهاند. پژوهش مک کاب و بوورس(1994) نیز نشان داده است که 70/0 درصد دانشجویان دانشگاه حداقل یک بار تقلب کردهاند. به نظر میرسد این مشکل با ورود فناوریهای جدید بیشتر نیز شده است.
کولبی و دامون (1972) در بررسی الگوهای اخلاقی بزرگسال )افرادی با تاریخچه طولانی عملکرد اخلاقی، مثل اقدامات خیرخواهانه و تلاش در جهت استیفای حقوق مدنی( به سطوح بالای هماهنگی میان خود و گرایشهای اخلاقی پی بردند. این گروه از الگوهای اخلاقی، شاخص هایی دال بر تواناییهای استدلال اخلاقی سطح بالا بر اساس مقیاس قضاوت اخلاقی کلبرگ را نشان ندادند. در نقطه مقابل، با رفتار ضد اجتماعی روبه رو هستیم. در اینجا نیز شواهدی وجود دارد مبنی بر اینکه هویت، نقش میانجی ایفا می کند. دامون و هارت
(1988) شواهدی را گزارش کرده اند که حاکی از تأخیر تحولی در ادراک خود جوانان بزهکار میباشد. اویسرمن و مارکوس (1990) دریافتند که نوجوانان بزهکار، در مقایسه با همتایان غیر بزهکار خود، کمتر میتوانند آیندهای را برای خود در نظر بگیرند که منعکسکننده ارزشهای مثبت یا منفی باشد. این ویژگی یکی از شاخص های هویت اخلاقی رشد نایافته است.
مرور مطالعات انجامشده نشان میدهد که میتوان عوامل مؤثر بر تقلب تحصیلی را به دو دسته عوامل بافتی و عوامل فردی تقسیم نمود. متغیرهای بافتی از قبیل محیط کلاس، ویژگیها و روشهای معلم و همین طور روشهای پیشگیری، با پدیده تقلب تحصیلی ارتباط دارد (هستون، 1986؛ مک کاب و تروینو، 1993). متغیرهای فردی از قبیل جنس (نونیسوسویف، 2001؛وایتلی ،2001؛ رابینسون و همکاران، 2007)، ویژگیهای انگیزشی (ماردوک و آندرومن ،2006؛ هاردینگ و همکاران، 2007) و صفات شخصیتی (دی اندرا ، 2009، ویلنام، ناتنسون و پائولوس ،2010) نیز با تقلب تحصیلی مرتبط است.
اسکالنون و نیومن (2002)، به عوامل تأثیرگذاری نظیر ناآگاهی، نگرشهای شخصی، در دسترس بودن منابع اینترنتی، نبودن توانایی و صلاحیت لازم برای انجام دادن کارهای علمی، عامل فشار نظیر اخذ نمره و نبود قوانین مؤسسهای و سازمانی در ارتکاب دانشجویان به تقلب اشاره میکنند. چند عامل دیگر از عوامل محیطی که ممکن است برای تعیین نگرش دانشجویان به تقلب مهم است، ولی کمتر در مطالعات تجربی حضور داشته اند، ماهیت هنجارهای کلاس نسبت به تقلب است. تمرکز برخی از پژوهشها بر تفاوتهای جمعیت شناختی (مانند جنسیت، موفقیت، سن)، عوامل روانشناختی (مانند استدلال اخلاقی، نگرش نسبت به تقلب) و تمرکز برخی دیگر از پژوهشها بر عوامل محیطی و بافتی (مانند اندازه کلاس و سهولت تقلب) بوده است (اسمیکین، گیلبرت، اسپنسر، پنگوس و سیلوا،2008). به نظر میرسد که عوامل درونی بیش از عوامل بیرونی بر تقلب تحصیلی تأثیرگذار باشد، یکی از این عوامل درونی هویت اخلاقی است.
دانشجویان از قضاوتهایشان در مورد نمرات خودآگاهی دارند. (نمرات)آن قدر مهم هستند که آن ها حاضر به فدا کردن یکپارچگی خود به منظور ایجاد یک تصور خوب هستند (اسلوبوگین، 2002). اگر چه بسیاری از دانشجویان بر این باورند که با تقلب به شخصیت خود لطمه می زند، ولی اغلب سه نفر از هر چهار نفر از دانشجویان دوره کارشناسی تقلب میکنند. شیوع تقلب در میان دانشجویان نشاندهنده مشکل در اندیشه و عمل و توضیح شکافهای روانی بین درک اخلاقی و عمل اخلاقی میباشد (بلازی، 1980، نارواز، 2004). بسیاری از دانشجویان کالج به دلیل نگرانیهای خود از ساخت یک تصور خوب، نیاز خود را برای تمامیت خود (صداقت) نادیده میگیرند، سپس اقدام به تقلب مینمایند )اسکات، 2007).
دانشجویان با هویت اخلاقی درونی به نظر میرسد در رابطه با ارزیابی اخلاقی مخاطبان داخلی (وجدان) از اخلاق خود نگران هستند. دانشجویان با هویت اخلاقی بیرونی به نظر میرسد، فاقد مخاطب برجسته داخلی اخلاقی فرا من و یا وجدان که آن ها را از در گیر شدن در اعمال غیراخلاقی مانند تقلب علمی جلوگیری کند میباشند.
یکی دیگر از عوامل درونی که بر تقلب تحصیلی دانشجویان تأثیر میگذارد انگیزش است. از آنجایی که بروز تقلب روزبهروز بیشتر میشود، ممکن است تمرکز روی عوامل رفتاری یک رویکرد مهم برای کشف تقلب و نیز یک عامل پیشگیرانه باشد. به عبارت دیگر، وقتی موضوع تقلب عنوان می شود، باید به طور ناگزیری عوامل انسانی نیز مطرح شود . نیاز است تا از یک دیدگاه علم رفتاری انگیزههای این مجرمان با ناخنهای تمیز را درک کرد، کسانی که به آسانی و بدون سلاح دستبرد میزنند (رامامورتی و اولسن، 2007).
تحقیقات اخیر از این ادعا حمایت می کند دانشجویانی که تمایل به یادگیری و یا مهارت در بخش خاصی از اطلاعات هستند، کمتر احتمال دارد نسبت به دانشجویانی که دارای انگیزه بیرونی و یا عملکردی، مانند جایگاه علمی، نمرات، و یا برخی از ارزیابی عملکردی دیگر هستند، تقلب کنند.
به طور کلی در طول 20 سال گذشته، تحقیقات انجامشده در چارچوب نظریه خود تعینی نشان میدهد که جهتگیریهای انگیزشی افراد، تأثیر عمدهای روی فعالیتها و پیامدهای آن ها دارد بدین معنی که جهتگیری انگیزشی افراد، تعیینکننده نوع فعالیت افراد و نتایج آن میباشد (دسی رایان، 2008). بنابراین هدف از این پژوهش پیشبینی تقلب دانشجویان بر اساس مؤلفههای انگیزش تحصیلی و هویت اخلاقی میباشد. سؤال اصلی پژوهش حاضر این است که آیا بین مؤلفههای انگیزش تحصیلی و هویت اخلاقی با تقلب رابطه وجود دارد یا نه؟
اهمیت و ضرورت تحقیق
پدیده تقلب در تمام دنیا در حال گسترش است، و یکی از دلایل گسترش آن ظهور فناوریهای جدید اطلاعات و ارتباطات است. شکی وجود ندارد که وجود فاوا و عصر فناوری سرقت علمی را راحت کرده است (تورموند 2010). و این در حالی است، که نرخ رشد مقالات و پژوهشهای علمی و به تبع آن رشد علوم گوناگون با ظهور فناوریهای اطلاعات و ارتباطات به شدت در حال افزایش است (لاتروپ، فوس 2000 و پارک 2003). تقلب تحصیلی یک مشکل فراگیر در نهادهای ثانویه به ویژه بعد از دوران متوسطه میباشد. اکثر دانشجویان بیش از یک بار آن را انجام میدهند. فراوانی بالای تقلب علمی یک مشکل جدید نیست، اما شواهد نشان میدهد که آن در طی زمان افزایش یافته است (اسکات2007).
در بیشتر کشورهای پیشرفته دنیا قوانین و راهکارهای گوناگونی برای مبارزه با این آفت علمی پیشبینی شده است و غالباً دانشگاهها (به منزله مراکز علمی) خط مشیهای روشنی در این زمینه اتخاذ کرده اند. این در حالی است که در کشور ایران گر چه گامهای کوتاهی برداشتهشده، ولی هنوز خط مشیهای روشن و دقیقی در این زمینه اتخاذ نشده است. از طرفی، آموزشهای مستقیم بسیار کمی هم در برنامه درسی مدارس و دانشگاهها ارائه میشود تا حداقل از گسترش سرقت علمی در جامعه دانشگاهی جلوگیری شود.
از سوی دیگر، نرخ تقلب درسی به طور منظم در حال افزایش بوده و با پیشرفت فناوریهای جدید به حدی شایع شده که میتوان آن را معضلی همهگیر در مراکز آموزشی دانست (مورداک و آندرمن، 2006).
برخی از محققان پدیده تقلب دانشجویان را ناشی از عدم تعهد و بلوغ و یا به ویژگیهای جمعیت شناختی (جوان، مجرد و بیکاری) میدانند.
تقلب سنجش دقیق تواناییهای دانشآموزان را مشکل میسازد و حتی میتواند به شکل یک عادت دربیاید. مطالعات نشان دادهاند دانشجویانی که در کالج مرتکب تقلب تحصیلی میشوند احتمال بیشتری دارد که در مقاطع بالاتر و یا دورههای شغلی نیز تقلب نمایند (بالدوین، دوفرتی، رودلی و شواتزر، 1996). از این رو شناسایی متغیرهای مرتبط با تقلب تحصیلی و ویژگیهای متقلبین ضروری به نظر میرسد. به دلیل شیوع فزاینده و اهمیت تقلب تحصیلی پژوهشهای زیادی در خارج از کشور برای بررسی علل و عواقب تقلب تحصیلی انجام شده است، اما در ایران پژوهشهای علمی بسیار اندکی پیرامون رابطه پدیده تقلب تحصیلی با هویت اخلاقی و مؤلفههای انگیزش تحصیلی انجام شده است. با توجه به پژوهشهای علمی اندک پیرامون تقلب و فریبکاری تحصیلی در ایران، عدم پژوهش پیرامون شیوع و نگرش به تقلب در دانشگاههای دولتی، عدم توجه به دو نوع اصلی تقلب در امتحانات و تکالیف درسی به طور همزمان و عدم پرداختن به انواع جدید تقلب با توجه به شیوع فزاینده فناوری اطلاعات، هدف پژوهش حاضر بررسی رابطه بین مؤلفههای انگیزش تحصیلی و هویت اخلاقی با پدیده تقلب میباشد. بنابراین این پژوهش با بررسی ارتباط دقیق انگیزش تحصیلی و هویت اخلاقی با پدید تقلب می تواند تلویحات علمی مهمی در برنامهریزی برای شناسایی عوامل تأثیر کار بر پدیده تقلب داشته باشد. نتایج این پژوهش دانش نظری ما را در زمینه پدیده تقلب و عوامل تاثیر گذار بر آن را افزایش داده و افراد مستعد به ارتکاب تقلب را شناسایی کرده و گامهای لازم در جهت پیشگیری یا اصلاح این اقدام نادرست را در اختیار ما قرار میدهد.
………………………………. 75
5-2-خلاصه پژوهش………………………….. 76
5-3-یافته های پژوهش……………………… 77
5-4-نتیجه گیری و بحث…………………….. 78
5-5-محدودیت های پژوهش……………………. 88
5-6-پیشنهادهای پژوهش…………………….. 89
5-7-پیشنهادهای کاربردی…………………… 89
منابع……………………………………………………………………………………………………………………………………………..91
پیوست
Abstract
فهرست جداول
جدول 4-1توصیف نمرات پیش آزمون و پس آزمون راهبرد پرسشگری متقابل هدایت شده در گروه کنترل و آزمایش…………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..59
جدول 4-2 مقایسه ی خطای واریانس گروه ها……………………………………………………………………………………………66
جدول4-3 خطی بودن و همگنی شیب رگرسیون آزمون تفکر انتقادی………………………………………………………67
جدول 4-4 تحلیل کواریانس فرضیه یک…………………………………………………………………………………………………… 69
جدول 4-5 مقایسه ی چند گانه ی آزمون در فرضیه ی یک……………………………………………………………………..69
جدول 4-6 تحلیل کواریانس فرضیه دو………………………………………………………………………………………………………70
جدول4-7 مقایسه ی چندگانه ی آزمون در فرضیه ی دو……………………………………………………………………….. 70
جدول 4-8-تحلیل کواریانس فرضیه سه…………………………………………………………………………………………………..71
جدول 4-9 مقایسه ی چند گانه ی آزمون در فرضیه ی سه…………………………………………………………………71
جدول 4-10 تحلیل کواریانس فرضیه چهار……………………………………………………………………………………………..72
جدول 4-11 تحلیل کواریانس فرضیه پنج………………………………………………………………………………………………73
جدول 4-12 مقایسه چند گانه ی آزمون مفروضات……………………………………………………………………………….73
فهرست نمودارها
نمودار 4-1 توزیع پیش آزمون مهارت استقرا ………………………………………………………………………………………..60
نمودار4-2توزیع پیش آزمون مهارت قیاس ……………………………………………………………………………………………60
نمودار4-3 توزیع پیش آزمون مهارت مشاهده………………………………………………………………………………………..61
نمودار 4-4 توزیع پیش آزمون مهارت اعتبار و هماهنگی…………………………………………………………………….61
نمودار4-5 توزیع پیش آزمون مهارت مفروضات……………………………………………………………………………………62
نمودار4-6 توزیع پس آزمون مهارت استقرا……………………………………………………………………………………………62
نمودار 4-7 توزیع پس آزمون مهارت قیاس…………………………………………………………………………………………..63
نمودار 4-8 توزیع پس آزمون مهارت مشاهده……………………………………………………………………………………….63
نمودار4-9 توزیع پس آزمون مهارت اعتبار و هماهنگی………………………………………………………………………..64
نمودار 4-10 توزیع پس آزمون مهارت مفروضات………………………………………………………………………………….64
نمودار 4-11 توزیع پیش آزمون تفکر انتقادی………………………………………………………………………………………65
نمودار 4-12 توزیع پس آزمون تفکر انتقادی………………………………………………………………………………………..65
نمودار 4-13 پراکندگی خط رگرسیون………………………………………………………………………………………………….68
1-1- مقدّمه :
صدها سال است که تفکر انتقادی به عنوان یکی از هدفهای آموزشی مورد توجه قرار گرفته و تعریفهای متعددی از آن ارائه شده است .پاسکارلا و ترنزینی)1991، نقل از حسینی، 1388)، تفکر انتقادی را به منزله یک ردیف از توانائیهای کلّی فرد در انجام اموری مانند تعریف مسائل محوری، فرضیهسازی در یک بحث، تشخیص روابط، استنتاج، استنباط، تفسیر نتایج حاصل از شواهد معتبر و نیز ارزشیابی انتقادی دانسته اند. با توجه به گستردگی مفهوم تفکر انتقادی و مهارت ها و پیش بینی کننده های تفکر انتقادی این سوال مطرح می شود که چه عوامل و فعّالیتهایی در ایجاد تفکر انتقادی موثر هستند. مهارت های تفکر انتقادی مثل سایر مهارت های فکری قابل آموزش و پرورشاند. مدرسه، کانون آموزش و کتابهای درسی، مهمترین وسیله آموزش تلقی می شود که غالباً اهداف آموزش از طریق آن قابل تحقق است. آموزش تفکر انتقادی تنها آموزشی است که گذر از سادهنگری و پذیرش بیچون و چرای مسائل را به ژرف نگری و انتخاب آزادانه تسهیل می کند و تواناییشان را برای درک مسائل افزایش میدهد (معروفی ، بشیری و یعقوبی، 1390). توجه کردن به اهداف آموزش مانند پرورش تفکر انتقادی و حل مسئله در بهره مندی از روش های مناسب آموزش یا تدریس امکان پذیر است اما متاسفانه معلمان بهبود مهارتهای تفکر انتقادی را در مورد دانش آموزان خود انجام نمی دهند، در صورتی که توانایی دانش آموزان در تفکر به صورت انتقادی در تصمیم گیری های مهم در کلاس درس رشد می یابد. بنابراین روش های تدریس مورد استفاده باید پرورش تفکر انتقادی را بیشتر از حفظ کردن صرف محتوا در نظر داشته باشد. لذا بهتر است آموزش تفکر انتقادی به عنوان هدف اصلی آموزش و پرورش و تدریس تفکر انتقادی به عنوان هدف اصلی آموزش و پرورش و تدریس تفکر به عنوان نکته پایه برای یادگیری معرفی شوند. آموزش تفکر انتقادی به دانش آموزان بسیار مهم است. اگر دانش آموزان با تفکر انتقادی آشنایی داشته باشند، می توانند از آن به عنوان راهنما در امور مختلف زندگی خود بهره گیرند. دانش آموزان قادر به تفکر انتقادی که در این زمینه آموزش دیده اند می توانند از آن برای تصمیم گیری درامور شخصی و تحصیلی خود استفاده کنند. با توجه به مطالب فوق و اهمیت آموزش تفکر انتقادی در مدارس و نیاز به وجود پژوهش در زمینه تعیین عوامل و شرایط ایجاد کننده آن پژوهش حاضر با هدف بررسی تاثیر آموزش راهبرد «پرسشگری متقابل هدایت شده» بر پرورش مهارتهای تفکر انتقادی شکل گرفت .
1-2- بیان مسئله :
تفکرانتقادی دربرگیرنده انواع اندیشه های مرتبط با یکدیگر است که در جوامع معاصر به اشکال مختلف هستند. تفکر انتقادی از مهم ترین ارزش های فکری در جوامع توسعه یافته تلقی می شود. بنابراین ضروری است که تربیت «متفکران انتقادی» از اهداف مهم نظام های آموزشی معاصری باشد که به شکل گیری «استقلال فردی» اهمیت می دهند. اخیراً توجه قابل ملاحظه ای از طرف روان شناسان و مربیان تربیتی به موضوع تفکر انتقادی شده است. تفکر انتقادی دربرگیرنده ی تفکر اندیشمندانه، بارورانه و نیز ارزیابی شواهد است (بیابانگرد، 1390). دیویی تفکر انتقادی را قضاوت معلق یا بدبینی سالم (نقد سازنده) و پرهیز از تعجیل در قضاوت تعریف می کند. به عبارت دیگر او تفکر انتقادی را بررسی فعال، پایدار و دقیق هر عقیده و دانش می داند (شعبانی، 1382).
هم چنین دیویی (1933، به نقل ازبدری، 1387) از یک دیدگاه فلسفی تفکر انتقادی را شامل کاوشگری و تمیز و آزمون افکار و بررسی گزینه های مختلف در مورد یک مساله می دانست.
برخی از روان شناسان برای تعریف تفکر انتقادی به طبقه بندی بلوم اشاره کرده اند تفکر انتقادی در طبقه بندی بلوم، هاستتینگز و ماداس (1956)، نوعی حل مسئله است اما علاوه بر حل مسئله دارای عناصری از بالاترین سطوح این طبقه بندی یعنی تحلیل، ترکیب، ارزشیابی نیز هست (سیف، 1380).
پژوهشگران مختلف ارتباط بین تفکرانتقادی با حل مسئله، تفکر خلاق، تفکر منطقی و فراشناخت را برجسته کرده اند (حسینی، 1388). برای مثال لومزدانی(1995، به نقل از حسینی، 1388)، معتقد بود حل خلاقانه مسائل به رشد مهارتهای تفکر انتقادی کمک می کند. برخی روان شناسان بین تفکر انتقادی و تفکر خلاق و حل مسئله تفاوت قائل شده اند. تفکر خلاق به راه حل های مختلف منجر می شود در حالی که تفکر انتقادی برای انتخاب یک راه حل استفاده می شود. تفکر انتقادی توانایی داوری در موقعیت های پیچیده و واقعی بر اساس شواهد موجود است (کورفیس، 1988 ، نقل از بدری، 1386). تفکر انتقادی و حل مسئله از نظر ماهیت یک چیز هستند و هر دوی انها از انواع تفکر آدمی به حساب می آیند. با این حال می توان آنها را تا اندازه ای از هم متفاوت دانست . تفکر انتقادی بیشتر به فرایند تفکر مربوط می شود، در حالی که حل مسئله عمدتا به فرآورده و نتیجه تفکر تاکید می ورزد و از دیگر تفاوتهای آنها این است که تفکر انتقادی با مسائل باز و گسترده سرو کار دارد، اما حل مسئله اغلب به مسائل دارای جوابهای واحد و مشخص مربوط است (سیف، 1380).
صاحب نظران زیادی از آموزش پذیر بودن تفکر حمایت کرده اند، تفکر انتقادی را می توان از طریق تمرین و آموزش افزایش داد (ریستو، 1988). تفکر انتقادی مهارتی است که ممکن است در هر فردی پیشرفت پیدا کند یا بهبود یابد، به هر حال تفکر انتقادی چیزی نیست که ضرورتاً با رشد افراد همراه شود بلکه باید آموزش داده شود (والش و پول، 1988).
در روش مستقیم شیوه های مختلف مانند روش نفوذی، تدریس خردمندانه، اصول منطق، روش مصاحبه، روش شبیه سازی و روش ابزار تفکر مطرح شده است. رویکرد دوم برای آموزش مهارت های تفکر به روش غیر مستقیم معروف است. در این روش مهارت های تفکر باید در طول تمامی موضوعات درسی در رشته های مختلف تدریس گردد. اگر موضوعات درسی به حالت معنادار یاد گرفته شوند، این موضوعات مانند ابزار در خدمت تفکر خواهند بود. بر همین مبناست که رشد تفکر منطقی، تفکر انتقادی و حل مسئله ای، هسته مرکزی نظریه پردازان برنامه های آموزشی و تدریس بوده است (فتحی آذر، 1387).
یادگیری مشارکتی، یک روش آموزشی است که در آن فراگیران در گروه های کوچک برای رسیدن به یک هدف مشترک با یکدیگر کار می کنند، بنابراین موفقیت یک فرد در گروه به موفقیت افراد دیگر نیز کمک می کند. نظریه پردازان یادگیری مشارکتی معتقدند که مهارتهای
مهم زندگی مانند صحبت کردن، گوش کردن و حل مسئله از طریق تجارب یادگیری مشارکتی موقعیتی فراهم می کند که در آن دانش پژوهان به صورت گروه همکار یاد می گیرند دانش و توانایی های یکدیگر را مورد بررسی قرار دهند و آن را تائید و رد کنند. بعلاوه هدف از یادگیری مشارکتی این است که اعضا گروه در خصوص مسائل انتزاعی تفکر نموده و به حل آنها اقدام نمایند. در نتیجه تبادل نظرات در درون گروه های کوچک نه تنها موجب افزایش علاقه در میان اعضا گروه می شود بلکه تفکر انتقادی آنان را نیز بهبود می بخشد(رنجبر، 1385). پرسشگری متقابل هدایت شده بخشی از روش های یادگیری مشارکتی است که در آن فراگیران در گروه های کوچک برای یادگیری بهتر با هم کار می کنند و مهم ترین مثال دیدگاه سازنده گرایی محسوب می شود.
پرسشگری متقابل هدایت شده در گروه همتایان، یکی از راهبردهای تعاملی معرفی شده است که به اعتقاد کینگ، برای پرورش تفکر انتقادی موثر است. وی مدعی است که کاربرد آن می تواند به دانش آموزان در هر نوع برنامه درسی کمک نماید تا موضوعات ارائه شده به صورت سخنرانی ها و یا سایر انواع ارائه مطالب درسی را فعالانه پردازش نماید. در پرسشگری متقابل هدایت شده یادگیری در بستر تعاملات اجتماعی شکل می گیرد. فعالیت های هدفمند و فشارهای اجتماعی و محیطی قادرند ساخت های شناختی فراگیران را تغییر دهند (وقار سیدین، ونکی، طلاقی و ملازم، 1387).
مگنوسن، اینشیدا و ایتونو )2000 (، اثر روش آموزش مبتنی بر پژوهش را بر روی توانایی تفکر انتقادی بررسی کردند و نشان دادند فراگیرانی که در فرم A تست تفکر انتقادی گلیزر نمرات پایین گرفته بودند پس از آموزش نمرات بالاتری گرفتند.
کارابنیک و کولینز (1996)، در یک مطالعه بر روی دانشجویان به این نتیجه رسیدند که شیوه ی آموزش مبتنی بر مشارکت گروهی موجب می شود که مهارت تفکر انتقادی ارتقاء یابد. آموزش راهبردی تفکر تاثیر معنا داری بر افزایش تفکر انتقادی ،تحول اخلاقی، پرسشگری دانش آموزان کلاس پنجم ابتدایی داشته است (غریبی، 1390).
بر طبق نظر جانسون و جانسون (1989)، شواهد قانع کننده ای وجود دارد که گروه های یادگیری مشارکتی به سطوح بالاتری از تفکر دست یافته و اطلاعات و یافته ها را طولانی تر از فراگیرانی که کاملاً به شکل انفرادی عمل می نمایند، به خاطر می سپارند.
در پژوهشی که توسط حسینی (1388)، در مورد تاثیر آموزش یادگیری مشارکتی بر تفکر انتقادی انجام شد نتایج نشان داد که هر سه مهارت تفکر انتقادی (تحلیل انتقادی، اعتبار شواهد، ارزشیابی انتقادی)، در گروه آزمایش بیش از گروه گواه بود. در این راستا به نظر می رسد که محیط یادگیری مشارکتی در مقایسه با محیط یادگیری انفرادی از توانایی بیشتری برای افزایش مهارتهای تفکر و به ویژه تفکر انتقادی برخوردار است. بنابراین ما در این تحقیق کوشش می کنیم که با در نظر گرفتن تحقیقات گذشته به پرسش زیر پاسخ دهیم. آیا آموزش محتوای درسی به کمک روش پرسشگری متقابل هدایت شده بر مهارتهای تفکر انتقادی تاثیر می گذارد ؟
1-3- اهمیت و ضرورت تحقیق :
توانایی های شناختی برای یادگیری اثر بخش و فرایند تفکر دارای اهمیت می باشند. پرینت (2002) بر این باور است که برخورداری از تفکر انتقادی و اعمال آن در زندگی اجتماعی و تبادل نظر بر پایه این شیوه زندگی مجالی برای اصلاح افکار نادرست و خلق اندیشه های جدید فراهم می کند و از این طریق، روند پیشرفت جا معه دموکراتیک را تسهیل می نماید. امروزه متاسفانه مدارس توجه خود را بیشتر به انتقال اطلاعات و حقایق معطوف کرده اند و از تربیت انسانهای متفکر فاصله گرفته اند (شعبانی، 1382).
کدی(2002) بیان داشته که مدل سازنده گرایی تفکر انتقادی فرصتهای غنی جهت درگیر نمودن افراد با دیگران در پیگیری حقایق نه یک حقیقت، پیشنهاد می کند. مطابق این مدل، متفکران انتقادی به قضاوت، برچسب زنی و اتخاذ یک رویکرد ثابت نمی پردازند، بلکه با بینشی سازنده در مورد ساخته های بین فردی توسط دیگران واقعیت ها را بررسی می کنند.
آندولینا (2001) معتقد است تفکر انتقادی به عنوان مهارت اساسی برای مشارکت عاقلانه در یک جامعه دموکراتیک شناخته شده و در دنیای مدرن به منزله مهارتهای ضروری مورد حمایت و تاکید می باشد. پاول 14 (1993) معتقد است که منطق تفکر سازمان یافته بایستی بخش سازنده از محتوای برنامه درسی باشد. الزام تربیتی برای آماده نمودن فراگیران به منظور تبدیل شدن به متفکران، خوانندگان و نویسندگانی برای هزاره جدید، ضرورت گفتمان جامع مبتنی بر تفکر انتقادی در موسسات آموزشی را مطرح می سازد. چنانچه هدف نظام آموزشی، پرورش انسانهای اندیشمند و متفکر باشد، باید برنامه هایی را برای آموزش تفکر و کار فلسفی با کودکان طراحی نماید. متاسفانه علی رغم تاکید و توجه به مساله تفکر در اهداف نظامهای آموزشی و ادعاهای مسئولان، متصدیان و مجریان آموزشی، در عمل برای تشویق دانش آموزان در جهت تفکر و به ویژه به کارگیری تفکر انتقادی اراده و انگیزه کافی وجود ندارد (شعبانی، 1381).
بنابراین مداخله و برنامه ای که رشد تفکر و پرسشگری را هدف قرار دهد حائز اهمیت می باشند. از آنجا که نظام آموزشی ما در دو دهه اخیر به علت رویارویی با چالشهای محتوایی و اجرایی نتوانسته بطور مکفی به پرورش تفکر و پرسشگری بپردازد و از طرفی استفاده رایج از روش سخنرانی در امر آموزش در مدارس مانعی برای یادگیری مشارکتی و در نتیجه پرورش تفکر انتقادی در فراگیران می باشد، چاره اندیشی برای این امر مهم ضروری به نظر می رسد. بنابراین به نظر می رسد در این راستا آموزش مهارتهای تفکر به شیوه ای سنجیده و سازمان یافته و فراهم نمودن چهارچوب نظری قوی برای رشد تفکر انتقادی و توان پرسشگری که از ملزومات سازگاری در هزاره جدید است می تواند به عنوان یک ضرورت اجتناب ناپذیر از اهمیت والایی برخوردار باشد.
1-4- اهداف تحقیق :
1-4-1- هدف کلی :
تعیین تاثیر راهبرد «پرسشگری متقابل هدایت شده» بر تفکر انتقادی فراگیران
1-4-2- اهداف اختصاصی :
1-5- فرضیه ها :
1-6- متغیرهای تحقیق :
1-7-تعاریف :
1-7-1-متغیر مستقل:
الف – تعریف مفهومی: پرسشگری متقابل هدایت شده در گروه همتایان یکی از راهبردهای تعاملی معرفی شده است که به اعتقاد کینگ، برای پرورش تفکر انتقادی موثر است و کاربرد آن میتواند به دانش آموزان کمک کند تا موضوعات ارائه شده به صورت سخنرانیها و یا سایر انواع ارائه ی مطالب درسی را فعالانه پردازش نمایند. تاکید معلم بر ایجاد محیط اجتماعی و تعاملات در آن است تا یاد گیرنده از موقعیتها متاثر شده و تغییر در ساخت شناختی او داده شود(وقار سیدین و همکاران، 1387).
ب – تعریف عملیاتی : در این تحقیق منظور از آموزش تفکر، فعالیت هایی است که بر اساس محتوای کتابهای درسی تاریخ و مطالعات اجتماعی تنظیم شد. و پس از آموزش معلم مربوطه توسط وی در کلاس به اجرا درمی آید.
تمرینات ورزشی (ایروبیک) هوازی عبارتند از تمریناتی که از حرکات ریتمیک و متناوب ماهیچه ای بهره برده و ضربان قلب و تنفس را در مدت زمان خاصی بالا می برند (صفوی، 1387). اساس ورزش ایروبیک از حرکات موزون و سنتی کشورهای اروپایی است. شیوه ی تمرین ایروبیک موجب توسعه و افزایش آمادگی هوازی می شود و این مسأله موجب افزایش قدرت، سرعت و هماهنگی بین اعصاب و عضلات، انعطاف پذیری و چابکی می شود. در اجرای حرکات ایروبیک تمرکز ذهنی از اهمیت بسزایی برخوردار است. این مسأله موجب رشد ذهنی و توسعه خلاقیت می شود (صفوی، 1387). بررسی ها نشان می دهد که فعالیت بدنی (هوازی) با تکرار، شدت و مدت مناسب و بر اساس برنامه های منظم، مزایای چشمگیری در بر داشته و در مواردی موجب پیشگیری از گسترش برخی بیماری ها می شود. اگرچه تمرینات هوازی می تواند موجب بهبود عملکرد سیستم ها و بخش های مختلف بدن از قبیل تنفس و انتقال اکسیژن، قلب و عروق، سیستم عصبی، سیستم غدد داخلی، حجم خون عضله و ترکیب بدن شود ولی اغلب از بعد سلامتی نیز مورد توجه است و می تواند منجر به کاهش فشار خون، چربی، کلسترول و تری گلیسرید، ناراحتی های ارتوپدی و بیماری های قلبی شود (مهربانی، 1387).
کوپر محقق و فیزیولوژیست معروف معتقد است که تمرینات ورزشی هوازی کلیدی است برای گشودن دری که آن را تندرستی جسمانی و روان می نامند. به نظر تعدادی از محققان همچون بلوو کاواناف، نقش معجزه آمیز دویدن در کاهش افسردگی انکار ناپذیر است (صفوی، 1387). شرکت در فعالیت های بدنی ریتمیکی، هماهنگی همه ی اندام ها و دستگاه های بدن را بالا می برد و نقش محافظتی بر توانایی عملکردی قلبی- عروق، دستگاه تنفس، غدد، اعضای حرکتی و دستگاه عصبی دارد.
یکی از سازه های همگام با سلامت روانشناختی، شادکامی می باشد. طی سال های اخیر روانشناسان علاقمند به حیطه روانشناسی مثبت نگر توجه خود را به منابع بالقوه احساس های مثبت نظیر شادکامی معطوف کرده اند، این سازه دو جنبه دارد: یکی عوامل عاطفی که نمایانگر تجربه هیجانی، شادی، سرخوشی، خوشنودی و سایر هیجان های مثبت است و دیگری ارزیابی شناختی و رضایت از قلمروهای مختلف زندگی که بیانگر شادکامی و بهزیستی روانی است. (شفرد2002; به نقل از کار، 2004) بر این باور است که شادکامی، ادراک تنیدگی را کاهش و توانایی شخص را برای کار و فعالیت افزایش می دهد. نشاط دوست و همکاران (1386) مطرح نمودند که شادکامی با رضایت زناشویی، خوش بینی، حضور در اماکن مذهبی، میزان فعالیت هنری، رضایت از زندگی و میزان ورزش هفتگی ارتباط مثبت معنادار و با سابقه بیماری های جسمانی و روانشناختی ارتباط منفی معنادار دارد. نظریه پردازان و پژوهشگران حیطه علوم زیستی و علوم انسانی در کارهای علمی خود سعی کرده اند منابع و عوامل موثر شادکامی را معرفی نمایند. این منابع و عوامل می توانند تحت مجموعه عوامل روانی، جسمانی، اقتصادی، مذهبی، معنوی وفرهنگی مورد بحث قرار گیرند. از عوامل روانی می توان به شخصیت و ابعاد آن، سبک های شناختی، خوشبینی، خشنودی و رضایت مندی و سلامت روانی اشاره داشت (دینو و کوپر، 1998). از منابع و عوامل جسمانی; سلامتی، خوردن و آشامیدن، خواب و استراحت، فعالیت های جنسی وتمرین های ورزشی رایج ترین می باشد (مارولاکیس و زرواس، 1993). موفقیت وتایید اجتماعی، ارتباطات اجتماعی و روابط دوستانه، خانواده، عشق و صمیمیت از جمله منابع و عوامل اجتماعی شادی می باشند (مایرز، 1995). از منابع و عوامل اقتصادی شادی می توان به کار، درآمد، ثروت، رفاه اجتماعی، توسعه اقتصادی و رشد درآمد ملی اشاره داشت (مورفی و آتاناسود، 1999). ایمان قلبی، باور های مذهبی استوار، انجام مناسک مذهبی، دعا و عبادت، حضور در اماکن مذهبی، احساس نزدیک بودن به خداوند و داشتن تصویری دوستانه از خداوند از عوامل مذهبی و معنوی شادی می باشند (الیسون، 1998).
حداقل از زمان یونان باستان، فیلسوفان و صاحب نظران راجع به شرایط لازم برای شادکامی به تعمق و تفکر پرداخته اند (وینهاون،
1984). آنان دیدگاه های بسیار متفاوت راجع به شادکامیداشته اند. بعضی از این فیلسوفان معتقد بودند شادکامی را می توان به بهترین وجه با سرکوب امیال و خواسته ها به دست آورد، در حالی که عده ای دیگر، تحقق امیال را کلید شادکامی می دانستند (فریش، 2006).
افلاطون شادکامی را محصول جانبی منصف بودن و اخلاقی عمل کردن می دانست (پلاتو، 2001). ارسطو اعتقاد داشت که همه ی تلاش انسان، معطوف به تامین شادکامی برای داشتن زندگی خوب است. اصول اخلاقی او را می توان به عنوان اولین کتاب خودیاری شادکامی تلقی کرد، به این معنا که هدف آن عبارت بود از راهنمایی در جهت استحکام یک زندگی پربار و شاد (هیوجز، 2001). در تلخیص و جمع بندی دیدگاه های فلسفی و نظری راجع به شادکامی، نظریه ی ریچارد کوآن (1997) قابل تأمل است. کوآن پس از مرور و بازنگری قسمت اعظم آنچه فیلسوفان و روان شناسان نظریه گرا راجع به شادکامی، ارضاء، تحقق خود و بهداشت روانی گفته اند اظهار می دارد که شادکامی را می توان به پنج حالت کسب کرد:
کارایی یا شایستگی در مهارت های اساسی زندگی طوری که شخص بتواند روی کار و علل بیرون از خود تمرکز کند. این مهارت ها عبارتند از مهارت های اساسی ارتباطی و فکری.
خلاقیت که در آن افراد به گونه ای خلاق نسبت به تجربه ی زندگی، آزاد و انعطاف پذیر بوده و نقش اصیل و مبتکرانه ای را در چگونگی زندگی و کار خود ایفا می کنند.
هماهنگی درونی شامل پذیرش و درک شخصی.
پیوند داشتن با دیگران یعنی برخوردار بودن از همدلی، حساسیت و همدردی نسبت به افرادی که در زندگی نگران آن ها هستیم و نیز نسبت به کل بشریت. این ویژگی باعث ایجاد روابط ارضاء کننده و بارور می شود و توجه آدمی را فراتر از خویشتن می برد و به طور کلی او را معطوف و متوجه نوع بشر می گرداند.
تعالی که در آن خود، مجزا یا بیگانه شده از جهان، طبیعت و عالم در نظر گرفته نمی شود و مفهوم عرفانی از وحدت را با کل بزرگ تری که می توان آن را خدا، طبیعت، زیبایی نهایی یا عشق نامید تجربه کرد (فریش، 2006).
قرن هاست که مردم در جستجوی زندگی خوب بوده اند. در این جستجو، سؤال اصلی این بوده که کیفیت یک زندگی سالم چیست؟ مدل های مفهومی «کیفیت زندگی»، پد یده ای نسبتاً جدید، اکثراً همراه با تفکر جدید در مورد اهداف توسعه بوده اند و حوزه های سلامتی، کار، اقتصادی، اجتماعی، روحی روانی و خانوادگی را شامل می شوند (ولکر و رز، 1999). به طور کلی، می توان گفت کیفیت زندگی فقط از نظر فرد مشخص می شود. اگرچه کیفیت زندگی را می توان به طور کلی با عبارت شادی یا رضایت تعریف کرد، اما این دریافت کلی به وسیله جنبه های مختلف زندگی فرد تحت تأثیر قرار می گیرد. رضایت از زندگی، به وسیله درک هر فرد از شرایط کنونی اش، در مقایسه با انتظارات، آرزوها و شرایط دلخواه و ایده آل او تعیین می گردد (بونومی، 2000).
تاکنون پژوهش های زیادی پیرامون شادکامی و عوامل موثر بر آن انجام گرفته است (وین هوون، 1997) و روان شناسان، توجه ی خود را بر منابع بالقوه ی احساسهای مثبت، نظیر احساس شادکامی معطوف کرده اند (سلیگمن و همکاران، 2000; کوهن و پرسمن، 2005). وین هورن (1997) معتقد است که شادکامی، مقدار ارزش مثبتی است که یک فرد برای خود قایل می شود. برخی از پژوهشگران از جمله شوارتز و استراک (1991) معتقدند که افراد شادکام در پردازش اطلاعات، سوگیری دارند. این سوگیری در جهت خوش بینی و خوشحالی است؛ یعنی اطلاعات را به گونه ای پردازش و تفسیر می کنند که به خوشحالی آنها می انجامد. از آنجایی که هیجان ها مثبت و منفی، فرد را برای درجه ای از تعامل های برد – باخت یا برد- برد آماده می سازد (سلیگمن، 2002) افراد شاد، با ارزنده سازی مهارت های خود، بیشتر با رویدادهای مثبت، همراه می شوند و درتصمیم گیری های مربوط به آینده ی زندگی خود، بهتر عمل می کنند چون از راهبردهایی نظیر جستجوی اطلاعات مرتبط با خطر- امنیت سود می جویند (آسپین وال و همکاران، 2001 از کار، 2004). بررسی های طولی، نشان می دهد که شادکامی، بر افزایش طول عمر موثر است (استیر و همکاران، 2000). شادکامی، تحت تاثیر عوامل مختلف روانی (لارسن و دینر،1987: دینو و کوپر 1998) جسمانی (ماروکالیس و زرواس، 1993) تمرینات ورزشی (بلومنتال ، 1990، لیونهارت 2002، مک کنویل ، 2003) عوامل اجتماعی (مایرز،1999) عوامل اقتصادی (مورفی و آتاناسود ،1999) و عوامل مذهبی ( پولنر، 1989، الیسون، 1991) قرار می گیرد.
تفاوت های فردی در احساس شادکامی، تا حد زیادی با تفاوت های شخصیتی مرتبط است. تفاوت هایی که می توانند ناشی از عوامل ژنتیکی باشد (باس، 2000) به عبارت دیگر، شادکامی یک متغیر شخصیتی است که می توان برای آن پایه ی زیست شناختی در نظر گرفت (علی پور ونور بالا،1999). پژوهش ها، نشان می دهد که شادکامی با سطح بالای برون گرایی و سطح پایین روان رنجوری مرتبط است (کوستا و مک کری، 1980، بربنر و مارتین، 1950، فورنهام وچنگ، 1997، هایز و جوزف، 2000، هیلز وآرگیل، 2001).