پژوهش
ازدواج یک پدیدهی اجتماعی است که نه تنها در ثبات و نظم جامعه نقش دارد بلکه نوعی سلامت جسمی و روانی را برای افراد جامعه به دنبال دارد (صادقی، باباپور و صالحی، 1386). یکی از انتظارات و اهدافی که افراد در تشکیل خانواده دارند، داشتن فرزند است که این امر میتواند بنیان خانواده را تحکیم بخشد، نیاز عاطفی و روحی افراد را برطرف نماید و در نهایت موجب تداوم نسل گردد ( عباسی شوازی، عسگری خانقاه و رازقی نصرآباد، 1384). برای اغلب زنان، مادر شدن نشانهی جنسیت مونث و برای مردان، پدر شدن نشانهی بارز قدرت مردانگی بشمار میرود؛ و برای اغلب زوجها، پدر و مادر شدن نشانهی عشق آنان به یکدیگر است (جونز، 1977؛ به نقل از موسوی فر و شفیقی، 1383). ناباروری در سراسر جهان و در همه فرهنگها به عنوان یک تجربه استرس زا، بحرانی و تهدید کننده ثبات فردی، زناشویی، خانوادگی و اجتماعی شناخته شده است (کاوینگتون و هامربرنز، 2007). سازمان بهداشت جهانی (WHO) از ناباروری به عنوان یک معضل بهداشت عمومی در سراسر دنیا نام برده است (بویوین، بونتینگ، کالینز و نیگرن ، 2007). ناباروری نیز یکی از مشکلات فردی و اجتماعی است که می تواند افراد مبتلا را در معرض فشارهای روانی گوناگون قرار دهد (قربانی و میلانیفر، 1388). ناباروری یک رویداد منفی بسیار مهم زندگی است كه تاثیرات مخربی روی كیفیت زندگی افراد میگذارد (چوبفروشزاده، کلانتری و مولوی، 1389). همچنین ناباروری باعث افکار منفی این افراد نسبت به خود و زندگی می شود. علیرغم اعتقاد برخی از مردم، مبنی بر نقش خود زوجین در ناباروری، برخی استرس را نیز عامل ایجاد ناباروری میدانند (اریکا و تیلور، 2002). بر اساس شواهد موجود عوامل روانی میتواند در نتیجهی برخی از درمانهای ناباروری نقش داشته باشد. برای مثال تجربهی استرس از طریق تاخیر یا عدم تخمک گذاری میتواند در نتیجه درمان ناباروری اثر بگذارد (رجوعی، 1376). با وجود تاثیر پذیری در هر دو جنس، به نظر میرسد که زنان نابارور، سطوح بالاتری از استرس و آشفتگی روانی را تجربه میکنند (ماتسوبایاشی و همکاران، 2004؛ ویس، ماتجو و اوربانک، 2004؛ ویشمن و همکاران، 2009). مدیریت استرس کمک میکند که از افکار و موقعیتهایی که باعث استرس میشوند آگاهتر شویم. همچنین تکنیکهای موثری را برای مقابله با استرس فراهم میکند (آنتونی و همکاران، 2007؛ به نقل از آل محمد و همکاران، 1388). لذا ناباروری به نوبهی خود میتواند روی تمامی جنبههای زندگی انسان تاثیرگذار باشد. بنابراین در پژوهش حاضر سعی بر این است که با آموزش مدیریت استرس به شیوهی شناختی ـ رفتاری بتوان کیفیت زندگی این افراد را بهبود بخشید و همچنین باعث کاهش استرس و افکار خودآیند منفی آنها شد تا باعث آرامش خاطر آنها شود.
بیان مسأله
در حقیقت والد شدن مرحلهی مهمی از رشد روانی ـ جنسی و اجتماعی زنان و مردان محسوب میشود و مشخص کنندهی بسیاری از اهداف آنها در آینده و تکمیل کنندهی نیاز آنان است (شرود، 2004؛ درادزل و اسکرپیولک، 2009). تحقیقات نشان میدهند طی دوران جوانی و میانسالی حدود 90 تا 95 درصد زنان و مردان در پی فرزند دار شدن هستند (آیرلند، 1993؛ به نقل از دنیلاک، 2001). اگرچه بیشتر زوجین طی 12 ماه نخست، موفق به تحقق چنین امری میشوند، اما حدود 17 درصد از آنان با مشکل عمده ای به نام ناباروری رو به رو خواهند شد (آلبریچ، کویل و لیبر، 1990؛ به نقل از دنیلاک، 2001)؛ که پس از انجام آزمایشات لازم و درمان، حدود 3 تا 5 درصد از آنان همچنان بدون فرزند باقی خواهند ماند (بالن و باس، 2004؛ کرائیچ، گارنفسکی و ولیتسترا ، 2008).
ناباروری، یک تجربهی استرسزاست و از نظر پزشكی، به عنوان ناتوانی برای بارور شدن بعد از یكسال (یا بیشتر) آمیزش جنسی منظم بدون جلوگیری از حاملگی یا به عنوان ناتوانی برای به دنیا آوردن یک كودك زنده، اگر تعدادی بارداری وجود داشته باشد، تعریف شده است (به نقل از نیکلز، پیس-نیکلز، بکوارو ناپیر ، 2000). ناباروری اگرچه یک بیماری نیست، ولی از آنجایی که تمام جنبههای زندگی فرد را تحت تاثیر خود قرار میدهد (هارت، 2002)، میتواند باعث اختلالهای مهم جسمانی و عاطفی گردد (بهرامی و همکاران، 1389). ناباروری، دید فرد نسبت به خودش، روابطش و حتی چشم اندازی که از آینده در ذهن دارد را متاثر میسازد (هارت، 2002؛ به نقل از ظریف گلباریزدی، 1390).
مشکل ناباروری در دنیای امروز به صورت یک نگرانی اجتماعی درآمده و با معضلات روانشناختی و اجتماعی متعددی همراه است. این پدیده به عنوان حادثهای استرسزا، هیجان آور و ناکام کننده برای زوجین به خصوص زنان مطرح میباشد (شاکری، حسینی، گلشنی، صادقی و فیض الهی، 1385). تقریباً یک زوج از هر شش زوج، ناباروری را در بعضی از مراحل زندگی شان تجربه میکنند (اسپیراف،1991؛ به نقل از رمضانی و میردامادی، 1381). مطابق آمارها ایران دارای یک و نیم میلیون زوج نابارور میباشد (عباسی شوازی و همکاران، 1384). شیوع ناباروری در ایران نزدیک به آمار جهانی است و 2/13 درصد میباشد (دریکوند مقدم، دل پیشه و سایه میری، 1392). چنین نتایج آماری، ضرورت درمانهای روانشناختی را برای زوجین نابارور که اکنون تبدیل به بخش گستردهای از جامعه نسبت به گذشته شدهاند، خاطر نشان میسازد.
ناباروری با در بر داشتن بیشتر شرایط یک حادثه بحران ساز، همچون طول مدت، شدت شرایط، پیش بینی ناپذیر بودن و قابل کنترل نبودن شرایط، میتواند بحرانی چند سویه را در زندگی افراد نابارور پدید آورد (نیلفروشان و همکاران، 1384؛ به نقل از ظریف گلباریزدی، 1390). در واقع، هنگامی که آرزوی فرزند دار شدن با شکست مواجه میشود افراد با ابهام دوسویهای روبه رو میشوند؛ از سویی، به طور روانشناختی میل برای فرزند دار شدن وجود دارد اما از سوی دیگر، به طور جسمانی چنین میلی امکان پذیر نیست. این ابهام استرس فراوانی را به افراد (زن یا شوهر) تحمیل میکند (بروک، امری، ویشمن و ترن ، 2010).
در واقع، استرس حاصل از ناباروری به نوبه خود بر کیفیت زندگی افراد و رضایت زنان از خود و زندگی مشترکشان تأثیر منفی دارد (فکز و همکاران، 2003). کیفیت زندگی، درجه احساس اشخاص از تواناییهایشان در مورد کارکردهای جسمی، عاطفی و اجتماعی است (لموایکس، 2011). سازمان بهداشت جهانی (2006) در تعریف جامعی از کیفیت زندگی آن را به عنوان درک فرد از وضعیت کنونیاش با
توجه به فرهنگ و نظام ارزشی که در آن زندگی میکند و ارتباط این دریافتها با اهداف، انتظارات، استانداردها و اولویتهای مورد نظر فرد تعریف میکند (سازمان جهانی بهداشت، 2006؛ باولینگ و زاهاوا ، 2004). متغیرهای روانی اثرات مستقیمی روی کیفیت زندگی میگذارند در حالی که متغیرهای فیزیولوژیکی به طور غیر مستقیم و از طریق متغیرهای روانی، اثر خود را بر کیفیت زندگی اعمال میکند (اندرسون و بارکهارد ، 1999). کیفیت زندگی زنان نابارور تحت تاثیر تفکرات غیر منطقی در خصوص داشتن فرزند و فشار هزینه درمان ناباروری و میزان فشار اطرافیان برای بچه دار شدن قرار میگیرد (علامی، امانتی، شکرآبی، حقانی و رمضان زاده، 1387). کاتولی و همکاران (2004) تاثیر منفی ناباروری را بر کیفیت زندگی زناشویی زنان ایتالیایی نشان دادند.
بر اساس مدل شناختی، تفسیر یک موقعیت (و نه خود موقعیت) به شکل یک فکر خودآیند در آمده و روی هیجانها، رفتارها و واکنشهای روانشناختی اثر میگذارد. بدیهی است که برخی رویدادهای خاص تقریباً همگان را ناراحت میکند، مثلاً شکستن حریم شخصی، طرد شدن یا شکست، هر کسی را ناراحت میکند. ولی کسانی که دچار اختلالات روانی هستند، اغلب شرایط منفی و حتی مثبت را سوء تعبیر میکنند (بک، 1995؛ به نقل از فتی و فریدحسینی، 1390). افکار خودآیند منفی رشته افکاری هستند که موازی با افکار آگاهانه و آشکار ما جریان دارند (بک، 1964).
افکار خودآیند منفی برداشت منفی و طرز تلقی بدبینانه در مورد خود، محیط و آینده است که به طور خودکار و خود به خود، خارج از ارادهی فرد با سرعت زیاد به ذهن خطور کرده و احساس را تحت تاثیر قرار میدهد. افکار خودآیند منفی کیفیتی ذهنی است که روی توانایی شخص در برخورد با تجارب زندگی اثر گذاشته، هماهنگی درونی را مخدوش میسازد (زحمتکش و زمانی، 1386). افکار خودآیند منفی، افکار وابسته به موقعیت و ناخواستهای هستند که در شرایط تجربه پریشانیهای هیجانی مثل اضطراب و افسردگی به ذهن فرد وارد میشود. این افکار برای فرد معقول و منطقی به نظر میرسند و بیرون کردن آنها از ذهن بسیار دشوار است. افکار خود آیند منفی اغلب خارج از هشیاری فوری فرد قرار دارد. اما از طریق مجموعهای از پرسشهای استاندارد شناخت درمانی میتوان آنها را به سطح توجه و هشیاری فوری آورد. مانند: وقتی دیر به جلسه رسیدی، چه چیزی از ذهنت میگذشت؟، مراجع پاسخ میدهد: من همیشه دیر میرسم، من آدم بی نظمی هستم، همکارانم به دیدهی حقارت به من مینگرند (نینان و دراین، 1953؛ به نقل از شاطرلو، 1388).
درمان با شیوههای نوین باروری، پیچیده و توام با استرس فراوان است؛ به طوری که استرس و پیامدهای روانی آن ممکن است عامل مزاحمی در موفقیت درمانی محسوب میشود (نور بالا و همکاران، 1386؛ به نقل از ظریف گلبار یزدی، 1390). تقریباً هر نوع استرس، موجب یک افزایش فوری و بارز در ترشح هورمون محرك فوق كلیوی، توسط غده هیپوفیز قدامی، و به دنبال آن ظرف چند دقیقه منجر به افزایش شدید در ترشح كورتیزول از چند قشری غدد فوق كلیوی میشود (هال ، 2000). درمان ناباروری بدون موفقیت، فشار (استرس) قابل توجه ی ایجاد می كند (لین، 2002).
استرس از موضوعاتی است که در قرن اخیر به عنوان یکی از عمده ترین حوزههای روانشناختی بسیار مورد توجه قرار گرفته است. براین اساس موضع گیریهای متفاوتی درباره تعریف آن وجود دارد، که میتوان آنها را در سه سطح طبقه بندی کرد؛ رویکرد اول روی محیط تاکید کرده و استرس را به عنوان یک محرک معرفی میکند، محرکی که موجب احساس تنش میشود. رویکرد دوم استرس را به عنوان یک پاسخ در نظر میگیرد و آن را به عنوان واکنشهای نامعین روانی فیزیولوژیکی که به دلیل تغییرات آزارنده ایجاد شده اند، معرفی میکند. این رویکرد بر نشانگان عمومی سازش مبتنی است. در رویکرد سوم بر چگونگی ادراک فرد از موقعیت تاکید میشود و استرس را به شبکه وسیع عواملی مانند محرک، پاسخ، ویژگیهای فردی، ارزشیابیها و سبکهای سازش نسبت میدهند که بر یکدیگر تاثیر متقابل دارند. با این حال تعریف استرس هرچه باشد، اغلب دانشمندان اتفاق نظر دارند که بروز استرس فرد را وادار میکند تا در جهت تغییر موقعیت خود یا سازش یافتگی با آن گام بردارد (استورا، 2007؛ به نقل از دادستان، 1386). هدف نهایی درمان بیماریهای مرتبط با استرس، صرفا بهبود شرایط فیزیکی نیست بلکه دستیابی به کیفیت زندگی و کشف راه جدیدی برای شاد زیستن میباشد (موراکامیا و همکاران، 2006).
پس از وقوع حادثه مهارتهای مقابلهای پا به میان میگذارد تا فرد با كوششها و تلاشهایی كه انجام می دهد تطابق با محیط را بالاتر برد و از پیامدهای ناخوشایند شرایط فشارزا جلوگیری كنند (لازاروس و فولكمن، 1984؛ به نقل از نادری و همکاران، 1390). طبق تحقیقات انجام شده وقایع استرسزا انسان را از نظر هیجانی، شناختی و فیزیولوژیكی تحت تأثیر قرار میدهد، لذا برای سازگاری و تطابق با محیط، بشر نیازمند آگاهی و مجهز شدن به مهارتهایی است كه او را در مقابله با استرس یاری كند، زیرا اگر استرس خارج از سطح تحمل شخص باشد، سلامتی او را به مخاطره میاندازد (پارسامنش و همکاران، 1390).
با توجه به اینكه استرس، جزء جدانشدنی زندگی بشر است، برنامههایی برای مقابله مؤثر با استرس و مهار استرس وجود دارد كه به آن “مدیریت استرس” گفته میشود (آنتونی، ایرونسون و اشنایدرمن، 2007 ؛ به نقل از آلمحمد و همكاران، 1388). درمان شناختی ـ رفتاری مدیریت استرس به خانوادهای از درمانهای مدیریت استرس اطلاق میشود که بر رویکرد شناختی، رفتاری متمرکز است. مدیریت استرس توانایی افراد را برای کاهش استرس و سازگاری مناسب با موقعیتهای استرس آور افزایش میدهد. این مداخله مرکب از عناصری از قبیل افزایش آگاهی در مورد استرس، آموزش تن آرامی، شناسایی افکار ناکارآمد، بازسازی شناختی، آموزش حل مسأله، آموزش مهارتهای ابراز وجود، مدیریت خشم، مدیریت خود و برنامه ریزی فعالیتها میباشد (لیندن، 2005). آن چه در حال حاضر حائز اهمیت است، روشهایی است كه بتواند اثربخشی مداخلاتی چون مدیریت استرس را به حداكثر ممكن برساند و جنبههای مختلف انسان را تحت پوشش خود قرار دهد. باید به افراد كمك شود تا هم نسبت به علایم و نشانههای استرس آگاهی یافته و هم شیوههای مناسبی برای مقابله اتخاذ نمایند(پارسامنش و همکاران، 1390). طیف وسیعی از درمانهای روان شناختی شامل درمانهای شناختی رفتاری، مدیریت استرس، پسخوراند زیستی، روان درمانی حمایتی، كنترل خشم، بازسازی شناختی در بهبود كیفیت زندگی و ارتقاء سلامت روان اثربخش بودهاند (دیویسون، نیل و كرینگ، 2004).
با توجه به اینکه ناباروری یک موضوع شایع و تا حدی تاثیر گذار در زندگی فردی و اجتماعی است و از طرفی کیفیت زندگی، افکار خودآیند منفی و استرس را تحت تاثیر قرار می دهد. درمان هایی در این راستا بکار گرفته شده است، حال ما به دنبال این مسئله هستیم که ببینم؛ آیا با آموزش مدیریت استرس، زنان نابارور میتوانند از استرسها و هجوم افکار خودآیند منفی در زندگی خود بکاهند؟ آیا میتوان با آموزش مدیریت استرس به این افراد باعث افزایش کیفیت زندگی آنها شد؟
فرضیات پژوهش
تعریف عملیاتی متغیرها
ناباروری
کیفیت زندگی
افکار خودآیند منفی
استرس
مدیریت استرس
تحقیق
اضطراب عبارت است از یک احساس منتشر، ناخوشایند و مبهم هراس و دلواپسی با منشاء ناشناخته، که به فرد دست میدهد و شامل عدم اطمینان، درماندگی و برانگیختگی فیزیولوژی است. وقوع مجدد موقعیتهایی که قبلاً استرس زا بودهاند یا طی آن ها به فرد آسیب رسیده است باعث اضطراب در افراد میشود. همه انسانها در زندگی خود دچار اضطراب میشوند، ولی اضطراب مزمن و شدید غیرعادی و مشکلساز است. تحقیقات و بررسیها نشان میدهند که اضطراب در خانمها، طبقات کمدرآمد و افراد میانسال و سالخورده بیشتر دیده میشود (سوخودولسکی[1] و همکاران، 2013). تشخیص اضطراب و درمان آن در کودکان و نوجوانان بسیار مهم است، چون شخصیت آنان طی این دوره شکل میگیرد. بسیاری از کودکان زمانی که در شرایط جدیدی قرار میگیرند، دچار اضطراب میشوند و واکنشهای متعددی را از خود بروز میدهند (دیکن و آبرامویچ[2]، 2004). بایستی گفته شود، كه اضطراب در بین انسانها وجود دارد، هر موجود با هوشی، اضطرابدارد، میتوان گفت كه اضطراب یک حالت طبیعی بدن است، انواع متعدد مسائل زندگی فردی، اجتماعی و جسمانی ایجاب میكند كه به طور دایم از خود سازگاری نشان دهیم، غیر از اضطراب چه چیزی ما را بر جلو بر میدارد و هر انسانی كه فكر میكند دارای سهمی از اضطراب است و به طور كلی میتوان گفت 10 درصد اضطرابها برای یک انسان عادی، ضرورت دارند اما متاسفانه این درصد همیشه پایین نیست. به هر حال، انسانها دارای سهمی از اضطراب هستند كه از پائینترین حد تا بالاترین حد گسترده شده است. به همین خاطر نیاز است تا به اهمیت و گستردگی مسئله پرداخت شود (گنجی، 1376).
اختلال اضطرابی اجتماعی اختلالی شایع، مزمن و ناتوان کننده است. ویژگی اصلی اختلال اضطراب اجتماعی، ترس آشکار و مستمر از یک یا چند موقعیت اجتماعی یا عملکردی است که شخص در معرض دید اشخاص ناآشنا، یا احتمالاً در معرض توجه دیگران قرار میگیرد. فرد از این واهمه دارد کاری انجام دهد که موجب تحقیر یا شرمندگی او شود. قرار گرفتن در معرض موقعیتهای اجتماعی ترسآور در آن ها تقریبا همیشه به اضطراب منجر میشود. اجتناب، اضطراب انتظاری، یا پریشانی در موقعیتهای اجتماعی یا عملکردی به طور قابل توجهی با فعالیتهای عادی، کارکرد شغلی، تحصیلی یا فعالیتها و روابط اجتماعی فرد تداخل میکند (نورتون و پرایس[3]، 2007).
با مرور تحقیقات همهگیرشناسی، شیوع اضطراب اجتماعی در طول زندگی در کشورهای غربی بین 7 تا 12 درصد کل جمعیت برآورد شده است (فورمارک[4]، 2002؛ کسلر و همکاران[5]، 2005). اختلال تقریباً به طور برابر در مردان و زنان وجود دارد و اضطراب اجتماعی غالبا در نوجوانی شروع می شود (آیرز[6] و همکاران، 2007). اضطراب اجتماعی غالباً با اختلال بیقراری مفرط، لالی، فرار از مدرسه، اضطراب جدایی، بازداری رفتاری و کمرویی همراه است. اگر اختلال درمان نشود، غالباً دوره های مزمن و بیوقفهای را در پی دارد و منجر به اختلال جدی در عملکرد شغلی و اجتماعی میگردد (دیوید سون، هاگس، جرج و بلیزر[7]، 1993؛ لیبو وتیز، گرمان، فیر و کلین[8]، 1985؛ اشنیر[9] و همکاران، 1994؛ اشنیر، جانسون، هورنیگ، لیبوویتز و ویزمن[10]، 1992؛ استین و کین[11]، 2001؛ استین، تارگرود و واکر[12]، 2000؛ استین، واکر و فورد[13]، 1996).
شیوع اختلال اضطراب اجتماعی در بین دانش آموزان دبیرستانی و دانشجویان بیشتر است. این اختلال سومین اختلال روانی و شایعترین اختلال اضطرابی است. اختلال اضطراب اجتماعی اکثرا در اوایل کودکی یا نوجوانی شروع میشود و یک دوره بدون وقفه را طی میکند. بیشتر افراد دارای فوبی اجتماعی به دنبال درمان نیستند و حدود ۷۰ تا ۸۰ درصد افراد دارای اختلال تشخیص ثانویه اختلالهای همایندی مانند فوبی اختصاصی، آگورافوبیا، افسردگی اساسی و سوء مصرف و وابستگی به الکل را دریافت میکنند (چو و هاریسون[14]، 2007). افراد
دارای اختلال اضطراب اجتماعی در مقایسه با افراد بدون اختلال روانی دستمزد پایینتر، احتمال پایینتر اخذ مدرک دانشگاهی، داشتن یک شغل مدیریتی، فنی یا حرفهای، ناتوانی بیشتر در ارتباطات خانوادگی، عاشقانه و اجتماعی و سابقه اقدام به خودکشی را در طول عمر دارند (اولاتوجنی[15] و همکاران، 2010).
واكنش دانش آموزان در برابر مدرسه و فعالیتهای كلاسی متفاوت است. این واكنش در برخی با اشتیاق، در برخی با اكراه و در برخی با امتناع همراه است. از لحاظ مقدار انرژی كه دانش آموزان بكار میگیرند، زمینهای كه میخواهند كار كنند و یا تداوم در زمینه یا كار مورد نظر بین آنها تفاوت وجود دارد. این تفاوتها به مفهوم بهداشت روان ارتباط دارد. بنابراین در نظر گرفتن بهداشت روان در برانگیختن، جهت دادن وتداوم بخشیدن رفتار دانش آموز در فرایند آموزش و پرورش از اهمیت خاص برخوردار است. در واقع، یكی از عوامل توجیه كننده پیشرفت تحصیلی دانش آموزان كه استعداد یكسانی دارند، بهداشت روان است. به عبارتی در بین دانش آموزان افرادی یافت میشوند كه از بهداشت روان بهتری برخوردارند. این علاقه و انگیزش، پیشرفت آموزشگاهی آنها را توجیه میكند. و این در حالی است که نبود اختلالات روانشناختی، از معانی عمومی بهداشت روان محسوب میكرد. بنابراین نبود اختلالات روانی میتواند سبب ساز پیشرفت آموزشگاهی و یا کنشوری بهینه تحصیلی دانش آموزان شود. و در نقطه مقابل، وجود اختلالهای روانشناختی نظیر اضطراب میتواند نارسا کنشوری تحصیلی را در پی داشته باشد (کسلر و همکاران[16]، 2005).
افت از نظر لغت به معنای کمبود کمی و کم وکاست و نقصان است منظور از افت تحصیلی دانش آموزان کاهش عملکرد تحصیلی دانش آموزان از سطح رضایت بخش به سطحی نا مطلوب است: همچنین افت تحصیلی در لغت به معنای ضایعات منابع کردن که بیشتر از نظر اقتصاددانان مطرح شده است اما در بعضی از متون فارسی کلمه ترک تحصیل نیز معادل افت تحصیلی در نظر گرفته شده است. به عبارتی افت تحصیلی عبارت است از نزول از یک سطح بالاتر به سطح پایینتر در تحصیل و آموزش. افت تحصیلی به معنای دقیق آن زمانی است که فاصله قابل توجهی بین توان و استعداد بالقوه و توان بالفعل فرد در فعالیتهای درس و پیشرفت تحصیلی مشهود است. اگر چه این تعریف میتواند همه کسانی را که به دنبال شکستهای پی درپی از تحصیل عقب ماندهاند و یا به اصلاح مردود شدهاند را در برگیرد اما مفهوم افت تحصیلی صرفاً در تجدیدی خلاصه نمیشود، میتواند شامل هر دانش آموز و هر دانشجوی شود که اکتسابهای دانشجویی و آموزشگاهی او کمتر از توان بالقوه و حد انتظار اوست. افت تحصیلی علاوه بر اینکه موجب اتلاف منابع مالی و انسانی فراوانی میشود اثرات سود روحی و روانی زیادی را نیر بر دانش آموزان خانوادههای آنها وارد میسازد بعضی از این آثار شخصیت و رفتار دانش آموزی را تغییر داد و برخی دیگر موجب فرار از مدرسه میشود. تکرار پایه تحصیلی از این جهت افتتحصیلی محسوب میگردد که موجب کاهش ظرفیت ثبت نام در پایه تکرار شده میگردد و از پذیرش دیگر دانش آموزان در آن پایه جلوگیری به عمل میآید و یا باعث به وجود آمدن تراکم دانش آموزان در آن پایه میگردد این موضوع هم باعث تحمیل هزینههای پیشرفت تحصیلی به نظام آموزش و پرورش میگردد و هم به عنوان یک عامل شدید افت تحصیلی مضاعف میشود که باعث ترک تحصیل میگردد.
دوران تحصیل، كه سالهای رشد دانشآموز را به خود اختصاص میدهد دوران سرنوشتساز و شخصیتساز اوست. دانشآموز در این سالها تجارب مختلفی كسب میكند، واكنشهای گوناگونی را از معلمان در مدرسه و از والدین در خانه دریافت میكند و در مقابل قضاوتهای مختلف دیگران نسبت به خود و برداشتهای خود از واكنشهای خود از دیگران به تصور ثابتی درباره خودش میرسد. در نهایت، دانشآموز با تشكیل یک مفهوم خود مثبت یا منفی، به صورت فردی با اطمینان، دارای عزت نفس بالا، مصمم و بردبار، یا به صورت فردی نامطمئن، نامصمم دارای اعتماد نفس پایین، مضطرب و بیتحمل در میآید. همه این ویژگیهای شخصیتی كه شالوده سلامت روانی یا بیماری روانی فرد را میریزند در سالهای تحصیل در مدرسه شكل میگیرند، هرچند مطالعات انجام شده در این باره فراوان نیست، اما پژوهشهای محدود در نمونه دانش آموزی كه درباره تأثیر نمرههای معلمان بر مفهوم خود تحصیلی و سلامت روانی دانشآموزان انجام گرفته شواهد تأییدكننده بیشتری به دست آمده است. اگر محیط مدرسه برای دانشآموز شواهدی كه حاكی از شایستگی و لیاقت او در كار مدرسه باشد، در طی چندین سال، خصوصاً در سالهای نخست تحصیل فراهم آورد و این تجارب موفقیتآمیز در چهار، پنج سال بعد تكرار شود، برای مدت نامحدودی در فرد نوعی مصونیت در برابر بیماریهای روانی ایجاد میشود. چنین فردی قادر خواهد بود تا بدون تحمل رنج و عذاب بر بحرانها و فشارهای شدید زندگی غلبه كند، احساس او از شایستگی و مهارتهای شخصی و فنیاش كه بعضی از آنها را در مدرسه آموخته است وی را قادر خواهد كرد تا در مقابله با موقعیتهای بحرانی زندگی، روشهای واقعبینانهای را به كار برد. بنابراین در جهت ارتقاء بهداشت روانی دانش اموزان، ضروری است که عوامل سبب ساز مشکلات تحصیلی و روانشناختی دانش آموزان شناخته و درمان گردد. مطالعه حاضر نیز در همین جهت انجام گرفته است.
1- بررسی اثربخشی درمان شناختی ـ رفتاری بر کاهش نشانههای اضطرابی دانش آموزان دچار اختلال هراس اجتماعی
2- بررسی اثربخشی درمان شناختی ـ رفتاری بر افزایش کنشوری تحصیلی دانش آموزان دچار اختلال هراس اجتماعی
1- درمان شناختی ـ رفتاری بر کاهش نشانههای اضطرابی دانش آموزان دچار اختلال هراس اجتماعی تاثیر معناداری دارد.
2-درمان شناختی ـ رفتاری بر افزایش کنشوری تحصیلی دانش آموزان دچار اختلال هراس اجتماعی تاثیر معناداری دارد.
تعریف درمان شناختی ـ رفتاری: درمان شناختی رفتاری، نوعی رواندرمانی است که به بیماران کمک میکند تا به درک افکار و احساساتی که بر روی رفتارشان تأثیر میگذارد، نایل گردند. درمان شناختی رفتاری در حال حاضر برای درمان تعداد زیادی از اختلالات، از جمله هراسها (فوبیا)، اعتیاد، افسردگی و اضطراب به کار گرفته میشود. درمان شناختی رفتاری عموماً کوتاه مدت است و بر کمک به بیماران در پرداختن به یک مشکل خاص تمرکز دارد. در خلال دوره درمان، فرد یاد میگیرد که چگونه الگوهای فکری مخرّب یا مزاحمی که دارای تأثیرات منفی بر روی رفتارش هستند راشناسایی کند و تغییر دهد.
تعریف هراس اجتماعی: منظور ما از هراس اجتماعی در این تحقیق نمرهای است كه آزمودنیها در پرسشنامه مقیاس اختلال هراس و اضطراب اجتماعی کسب میکنند.
تعریف اضطراب: منظور ما از اضطراب نمرهای است که آزمودنی از آزمون اضطراب بک بر اساس نشانهها و علایم اختلالهای اضطرابی و معیارهای تشخیصی DSM-IV-TR کسب میکند.
کنشوری تحصیلی: نمراتی که دانش آموزان در نیمسال تحصیلی کسب کردهاند.
و صفحه عنوان به انگلیسی
کلیات
در قرن حاضر، تغییر در شیوه زندگی، رویکردتمایل به شهرنشینی و صنعتی شدن با افزایش شیوع بیماریهای غیر واگیرهمراه شده است. تغذیه یکی از عوامل مهم در بروز بیماریهای غیر واگیر به حساب می آید و چاقی به عنوان مهمترین مشکل تغذیه ای کشورهای پیشرفته و کشور های در حال توسعه محسوب می شود که با سرعت قابل ملاحظه ای در حال افزایش است. تغییر الگوی غذایی روزانه و کاهش فعالیت فیزیکی روزمره که ناشی از روند روز افزون مشاغل کم تحرک است، در بروز این مشکل نقش اساسی دارند.
این مشكل درجامعه بشری گسترش یافته است، به نحوی که چاقی را بیماری قرن نامیده اند.اضافه وزن و چاقی تهدیدی جدی برای سلامت محسوب میشود و شیوع چاقی در جهان رو به افزایش است(اگدن، 2010 ).
چاقی باعث ایجاد عوارض جسمی، نظیر بیماری های قلبی – عروقی، دیابت، آسیب دیدگی مفاصل و غیره می گردد. چاقی پیامدهای روان شناختی نیز در پی دارد. این پیامدها شامل کاهش کیفیت زندگی،کاهش سطح اعتماد به نفس، خودکار آمدی و … می شود.
اﻣﺮوزه ﭼﺎﻗﯽ ﺑﻌﻨﻮان ﯾﮏ ﻣﻌﻀﻞ اﺻﻠﯽ ﻧﻈﺎم ﺳﻼﻣﺖ ﺑﻪ ﻣﻮازات د ﯾﺎﺑﺖ ﻗﻨﺪ ی اﭘﯿﺪﻣﯽ دو ﻗﻠﻮ ی ﻗﺮن ﺑﯿﺴﺖ و ﯾﮑﻢ ﻧﺎم ﮔﺮﻓﺘﻪ اﻧﺪ . ﺑﻄﻮرﯾﮑﻪ ﻃﯽ ﺳـﻪ دﻫـﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺷﯿﻮع ﭼﺎﻗﯽ در دﻧﯿﺎ ﺑﻪ دو ﺑﺮاﺑﺮ اﻓﺰاﯾﺶ ﯾﺎﻓﺘﻪ اﺳﺖ. 65 درﺻﺪ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﺟﻬﺎن در ﮐﺸﻮرﻫﺎﯾﯽ زﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ اﻓﺰاﯾﺶ وزن و ﭼـﺎﻗﯽ ﺑـﯿﺶ از ﮐﻢ وزﻧﯽ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﺮگ و ﻣﯿﺮ ﻣﯽ ﮔﺮدﻧﺪ . ﺳﺎﻻﻧﻪ ﺣﺪود 2/8 ﻣﯿﻠﯿﻮن ﻧﻔﺮ از اﻓﺮاد ﺑﺎﻟﻎ دﻧﯿﺎ ﺑﻌﻠﺖ ﭼﺎﻗﯽ دﭼﺎر ﻣﺮگ و ﻣﯿﺮ ﻣـﯽ ﺷـﻮﻧﺪ . ﺑﻌـﻼوه 44 درﺻـﺪ ﺑـﺎر دﯾﺎﺑﺖ“ 23 درﺻﺪ ﺑﺎر ﺑﯿﻤﺎرﯾﻬﺎی اﯾﺴﮑﻤﯿﮏ ﻗﻠﺐ و ﺑﯿﻦ 7 ﺗﺎ 41 درﺻﺪ ﺑﺎر ﺑﺮﺧﯽ از ﺳﺮﻃﺎﻧﻬﺎ ﺑﻪ اﺿﺎﻓﻪ وزن و ﭼﺎﻗﯽ ﻧﺴﺒﺖ داده ﻣﯽ ﺷﻮد( عزیزی،1392).
چاقی یک اختلال روانی نیست و هم چنین در اغلب موارد پیامد فرایندهای روانشناختی نابهنجار نیز محسوب می گردد. با این وجود این مشکل در بسیاری از افراد مبتلا به آن اضطراب گسترده ای ایجاد می کند. واکنش های مردم به چاقی یک از علل اصلی این اضطراب به شمار می آید. رسانه های گروهی، افراد کوچه و بازار و حتی متخصصان بهداشت اغلب چاقی را شرم آور و افراد فربه را واجد بیماریهای شحصیتی می دانند و بدین ترتیب این افراد قربانی تبعیض های متعددی در قلمرو حرفه ای، تحصیلی و ارتباطی در می آیند(دادستان،1378).
در چهارمین مجموعه تشخیصی و آماری انجمن روانپزشکی آمریکا (1992) پرخوری به عنوان عمده ترین اختلالات تغذیه شناخته شده اند. اختلال پرخوری به مفهوم بالینی بر اساس برانگیختگی ناگهانی، مقاومت ناپذیر و مهار نشدنی نسبت به خوردن مشخص می شود. مدت زمان آن محدود است و از چند دقیقه تا یک ساعت طول می کشد. مقدار غذایی که بیمار در خلال این مدت مصرف می کند آشکارا بیش از بسیاری دیگر از افراد است که در همین مدت و شرایط توانایی خوردن آن را دارند (انجمن روانپزشکی آمریکا، 1992؛ به نقل از دادستان، 1378).
تاکنون برنامه های متعددی برای درمان چاقی ارائه شده، که در اغلب این برنامه ها تاکید بر کاهش دریافت انرژی و افزایش فعالیت بوده است. نتایج تحقیقات نشان داده است که این خصوص مداخله های طولانی مدت نسبتا ناکارآمد هستند و نهایتا به صورت چرخه معیوب به افزایش وزن منتهی می گردد. درمان شناختی –رفتاری با تغییر در تفکر و نگاه فرد به مواد غذایی، تغذیه و با تغییر سبک زندگی نقش مهمی در درمان چاقی داشته است.
بر مبنای نظریه های شناختی- رفتاری انسان زندگی خود را بر مبنای گرایش های ذاتی منطقی و تجربی بنا می کند که از این طریق بتواند از آشفتگی های هیجانی اجتناب نماید. اگر به عقل به عنوان راهنمای خود در زندگی توجه کنید رابطة انسان با خود، دیگران و جهان می تواند مؤثرتر باشد. هر چند عقل برای مهار مشکلات به تنهایی کافی نیست و نقاط ضعف هم دارد و این نقاظ ضعف انسان را ناراحت می کند اما برای به حداقل رساندن اختلال های هیجانی مبنای بهتری از بکار بردن شناخت برای مهار رویدادهای شخصی و بین فردی وجود ندارد و تفکر نوعی نور در تاریکی است. بر این اساس در درمان عقلانی -هیجانی الیس عقاید و تفکرات غیر منطقی افراد می تواند سبب کاهش عزت نفس و توانمندی فرد در موقعیت های فردی و اجتماعی گردد (پروچسکا و نورکراس،1389).
1-2- بیان مساله
بر اساس گزارش سازمان بهداشت جهانی پدیده چاقی در20 سال گذشته افزایش چشمگیری داشته است. این سازمان سلامت زنان راازشاخصهای رشدیافتگی كشورها معرفی نموده است.چاقی یکی ازمهمترین چالشها در حوزه سلامتی است که در تمام کشورها هزینه های اقتصادی و روانشناختی زیادی را برای مهار آن به خود اختصاص داده است.تغییردرشیوه زندگی؛مانندمصرف غذاهای پرچرب وكاهش فعالیت فیزیكی،موجب رشدروزافزون چاقی وافزایش وزن دركشورهای توسعه یافته ودرحالت وسعه شده است. این عوامل واجد جنبه های زیستی،روانشناختی واجتماعی هستند که در نتیجه برای مهار و درمان آن نیز نیاز برنامه های درمانی ترکیبی و همه جانبه است.
ﭼﺎﻗﯽ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﯾﮏ واﮐﻨﺶ ﭘﯿﭽﯿﺪه ﺑﯿﻦ اﺳﺘﻌﺪاد ژﻧﺘﯿﮑﯽ ﻣﺤﯿﻂ زﯾﺴﺖ و ﻋﻮاﻣﻞ رﻓﺘﺎری در ﯾﮏ ﻓﺮد اﺳﺖ. ﻣﺼﺮف ﻏﺬا ﻫﺎی ﭘﺮ ﮐﺎﻟﺮی و زﻧﺪﮔﯽ ﮐﻢ ﺗﺤـﺮك ﻣﻬﻤﺘﺮﯾﻦ ﻋﺎﻣﻞ اﭘﯿﺪﻣﯽ ﭼﺎﻗﯽ در دﻧﯿﺎ اﺳﺖ . ﺑﺎ ا ﯾﻦ وﺟﻮد ﺑﺮوز و اﺳﺘﻤﺮار ﭼﺎﻗﯽ ﭼﻨﺪ ﻋﻠﯿﺘﯽ ﺑﻮده و ﻣﺪاﺧﻼت ﺑﺮای ﭘﯿﺸﮕﯿﺮی و درﻣـﺎن آن اﻣﯿـﺪوار ﮐﻨﻨـﺪ ه ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ. اﻧﺠﺎم ﭘﮋوﻫﺶ ﻫﺎ ی ﺑﻨﯿﺎدی« اﭘﯿﺪﻣﯿﻮﻟﻮژﯾﮑﯽ و ﺑﺎﻟﯿﻨﯽ ﺟﻬﺖ ﭘﯽ ﺑﺮدن ﺑﻪ ﻋﻮاﻣﻞ زﻣﯿﻨﻪ ﺳﺎز ﺑﺮوز و اﺳﺘﻤﺮار ﭼﺎﻗﯽ و ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﯿﻤﺎری زاﯾﯽ و ﻣﺪاﺧﻼت درﻣﺎﻧﯽ ﻣﺮﺗﺒﻂ ﺑﺎ ﭼﺎﻗﯽ و اراﺋﻪ راﻫﮑﺎر ﻫﺎی ﻣﺒﺘﻨﯽ ﺑﺮﺷﻮاﻫﺪ ﺑﻮﻣﯽ ﺑﻪ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﻦ اراﺋﻪ دﻫﻨﺪه ﺧﺪﻣﺎت ﺑﻬﺪاﺷﺘﯽ-درﻣﺎﻧﯽ ﮐﺸﻮر ﺑـﻪ ﻣﻨﻈـﻮر ﺟﻮاﺑﮕﻮﯾﯽ ﺑﻪ ﻧﯿﺎزﻫﺎی ﺟﺎﻣﻌﻪ » اﺻﻼح رﻓﺘﺎرﻫﺎ و ﻓﺮاﻫﻢ ﻧﻤﻮدن زﻣﯿﻨﻪ ﻫﺎ ی ﺳﺒﮏ ﺳﺎﻟﻢ ﺷﯿﻮه زﻧﺪﮔﯽ ﺑﺨﺼﻮص در ﮐﻮدﮐﺎن و ﻧﻮ ﺟﻮاﻧﺎن ﺗﺎﺛﯿﺮات ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻮﺟﻪ ای در ﭘﯿﺸﮕﯿﺮی از ﺑﺮوز ﭼﺎﻗﯽ و روﻧﺪ رو ﺑﻪ اﻓﺰاﯾﺶ آن در ﮐﺸﻮر ﻓﺮاﻫﻢ ﻣﯽ ﺳﺎزد(هاشمی،1392).
تحقیق (کنت ،2000) نشان داد که بافت فرهنگی جامعه بر ارزشمندی وجذابیت ظاهری فردبه ویژه برای زنان تاثیر می گذارد، و به بتدریج این پدیده شرایط و زمینه بروز نگرانی راجع به تصویربدن را نیز فراهم میکند.
نا رضایتی از تصویر بدن پبامدهای چون اضطراب،افسردگی ،انزوای اجتماعی و اختلالات روانی گوناگونی در بر دارد .
رژیم بکبر اساس اصول درمانگری شناختی بنا شده است. شناخت به فکر کردن اشاره دارد. در این روش اصول درمان بر تغییر تفکر و در نتیجه تغییر رفتار استوار است. در اواخر دهه 1950 بک اصول درمان شناختی را پایه گذاری نمود . او متوجه شد می توان افراد افسرده را با تغییر تفکر درمان نمود . در روش شناختی که اصولا درمان خودیارمیباشد در ابتدا دوره درمان اهداف درمانی تنظیم می گردد و مهارت های تغییررفتار به بیماران آموزش داده می شود. بیش از 400 مطالعه پژوهشی نشان داده اند که روش شناختی رفتاری برای بسیاری از مشکلات و اختلالات موثر واقع می شود . این مطالعات در زمینه اختلالات خوردن و نیز علل شکست رژیم های درمانی نیز بوده است. جودیت بک بر اساس روش شناختی رفتاریبرنامه 8 هفته ایی را ارائه داده است که در این برنامه به افراد در کنار رژیم درمانی روش های شناختی جهت شناسایی افکار ناکارآمد برای ادامه رژیم درمانی یاد داده می شود و به افراد مهارت نه گفتن در شرایط مختلف آموزش داده می شود . در این روش شناسایی افکار و مهارت های کنترل بر خود به فرد آموزش داده می شود .با توجه به افزایش مهارت های فردی اعتماد به نفس در فردکامل تر خواهد شد. در این روش به فردراه های مقابله باشکست آموزش داده خواهد شد.
با توجه به سبک زندگی در کشور امارات، نوع آب و هوا و نیز آمارهای تکان دهنده از جمعیت چاق و نیز گرایش شدید برای عمل های زیبایی رفع چاقی در این کشور و تغییر فرهنگ غذا خوردن این تحقیق در پی بررسی اثربخشی درمانی روش های شناختی- رفتاری بر شاخص توده بدنی، تصویر بدنی و عزت نفس زنان اماراتی دارای اضافه وزن است.
1-3- اهمیت و ضرورت انجام تحقیق
دنیای کنونی همراه با تغییرات پرشتاب به سمت آینده در حرکت است و نیز با توجه به افزایش روز افزون شیوع چاقی در جهانی ( کمبپل و جانسون، 1994؛ پری و کوریسکا،2006 و اگدن، 2010) به نظر می رسد باید روش هایی برای کنترل وزن و جلوگیری از شیوع چاقی اندیشید.امروزه افزایش روز افزون مصرف غذای آماده و نیز عدم تحرک در جهان فراگیر شده است. بنابراین بررسی راه های مهار آن ضروری و مهم است.
ﭼﺎﻗﯽ ﺑﯿﺶ از ﯾﮏ اﺣﺴﺎس ﻧﮕﺮاﻧﯽ و ﻧﺎﺧﻮﺷﺎﯾﻨﺪی در ﺣﯿﻄﻪ زﯾﺒﺎﯾﯽ اﺳﺖ. ﺻﺮﻓﻨﻈﺮ از ﻧﻮع ﻧﮕﺎه ﻣﺎ ﺑﻪ ﭼﺎﻗﯽ ﺑﻌﻨﻮان ﯾﮏ ﺑﯿﻤﺎری ﯾﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻌﻨﻮان ﯾﮏ ﻋﺎﻣـﻞ ﺧﻄﺮ، اﻓﺮاد ﻣﺒﺘﻼ ﺑﻪ اﺿﺎﻓﻪ وزن و ﭼﺎﻗﯽ ﺑﺎ ﻃﯿﻒ وﺳﯿﻌﯽ از ﺑﯿﻤﺎرﯾﻬﺎ و ﻋﻮارض ﺣﺎﺻﻠﻪ روﺑﺮو ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻧﯿﺎزﻣﻨﺪ اﻗـﺪاﻣﺎت ﺗﺸﺨﯿـﺼﯽ و درﻣـﺎﻧﯽ دﻗﯿـﻖ و ﻣﺒﺘﻨﯽ ﺑﺮ ﺷﻮاﻫﺪ ﻋﻠﻤﯽ ﺧﻮاﻫﻨﺪ ﺑﻮد . ﺗﺎﺛﯿﺮ ﭼﺎﻗﯽ ﺑﺮ ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﻫﺎ ی اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ و ﺷﻐﻠﯽ و ﺑﻄﻮر ﮐﻠﯽ ﮐﯿﻔﯿﺖ زﻧﺪﮔﯽ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﻧﻮﺑﻪ ﺧﻮد ﺑﺎر اﻗﺘﺼﺎدی – اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ آن را ﻣﯽ اﻓﺰاﯾﺪ ﺑﻄﻮرﯾﮑﻪ ﺑﯿﺶ از 10 درﺻﺪ ﻫﺰﯾﻨﻪ ﻫﺎی ﺑﻬﺪاﺷﺘﯽ-درﻣﺎﻧﯽ را ﻋﻮارض ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ و ﻏﯿﺮ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﭼﺎﻗﯽ ﺑﻪ ﺧﻮد اﺧﺘﺼﺎص ﻣﯽ دﻫﺪ. اﻣﺮوزه ﭼﺎﻗﯽ ﺑﻌﻨﻮان ﯾﮏ ﻣﻌﻀﻞ اﺻﻠﯽ ﻧﻈﺎم ﺳﻼﻣﺖ ﺑﻪ ﻣﻮازات دﯾﺎﺑﺖ ﻗﻨﺪی اﭘﯿﺪﻣﯽ دو ﻗﻠﻮ ی ﻗﺮن ﺑﯿﺴﺖ و ﯾﮑﻢ ﻧﺎم ﮔﺮﻓﺘﻪ اﻧﺪ . ﺑﻄﻮرﯾﮑﻪ ﻃﯽ ﺳـﻪ دﻫـﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺷﯿﻮع ﭼﺎﻗﯽ در دﻧﯿﺎ ﺑﻪ دو ﺑﺮاﺑﺮ اﻓﺰاﯾﺶ ﯾﺎﻓﺘﻪ اﺳﺖ. 65 درﺻﺪ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﺟﻬﺎن در ﮐﺸﻮرﻫﺎﯾﯽ زﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ اﻓﺰاﯾﺶ وزن و ﭼـﺎﻗﯽ ﺑـﯿﺶ از ﮐﻢ وزﻧﯽ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﺮگ و ﻣﯿﺮ ﻣﯽﮔﺮدﻧﺪ . ﺳﺎﻻﻧﻪ ﺣﺪود 2/8 ﻣﯿﻠﯿﻮن ﻧﻔﺮ از اﻓﺮاد ﺑﺎﻟﻎ دﻧﯿﺎ ﺑﻌﻠﺖ ﭼﺎﻗﯽ دﭼﺎر ﻣﺮگ و ﻣﯿﺮ ﻣـﯽ ﺷـﻮﻧﺪ . ﺑﻌـﻼوه 44 درﺻـﺪ ﺑـﺎر دﯾﺎﺑﺖ“ 23 درﺻﺪ ﺑﺎر ﺑﯿﻤﺎرﯾﻬﺎی اﯾﺴﮑﻤﯿﮏ ﻗﻠﺐ و ﺑﯿﻦ 7 ﺗﺎ 41 درﺻﺪ“ ﺑﺎر ﺑﺮﺧﯽ از ﺳﺮﻃﺎﻧﻬﺎ ﺑﻪ اﺿﺎﻓﻪ وزن و ﭼﺎﻗﯽ ﻧﺴﺒﺖ داده ﻣﯽ ﺷﻮد.
اﻓﺰاﯾﺶ ﺷﯿﻮع اﺿﺎﻓﻪ وزن و ﭼﺎﻗﯽ ﻋﻼوه ﺑﺮ ﮐﺸﻮرﻫﺎ ی ﺻﻨﻌﺘﯽ ﺑﺴﯿﺎری از ﮐﺸﻮرﻫﺎی ﺑﺎ در آﻣﺪ ﭘﺎﺋﯿﻦ و ﻣﺘﻮﺳﻂ ﺟﻬﺎن را ﻧﯿﺰ ﺑﺎ ﺑﺎر دوﮔﺎﻧﻪ ﺑﯿﻤﺎرﯾﻬﺎ روﺑـﺮو ﻧﻤﻮده اﺳﺖ . در ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ اﯾﻦ ﮐﺸﻮرﻫﺎ ﻫﻨﻮز ﮔﺮﻓﺘﺎر ﻣﺸﮑﻼت ﺑﯿﻤﺎرﯾﻬﺎی ﻋﻔﻮﻧﯽ و ﺳﻮء ﺗﻐﺬﯾﻪ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺷﯿﻮع ﻋﻮاﻣﻞ ﺧﻄﺮ ﺑﯿﻤﺎرﯾﻬﺎی ﻏﯿﺮ واﮔﯿـﺮ از ﺟﻤﻠـﻪ اﺿﺎﻓﻪ وزن و ﭼﺎﻗﯽ ﺑﺨﺼﻮص در ﺟﻤﻌ ﯿﺖ ﺷﻬﺮ ﻧﺸﯿﻦ ا ﯾﻦ ﮐﺸﻮرﻫﺎ رو ﺑﻪ افزایش اﺳﺖ . اﻓﺰاﯾﺶ روﻧﺪ ﭼﺎﻗﯽ در ﮐﻮدﮐﺎن و ﻧﻮ ﺟﻮاﻧﺎن ﻧﯿـﺰ از ﻧﮕﺮاﻧـﯽ ﻫـﺎی وﯾﮋه ﺳﻼﻣﺖ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻣﺤﺴﻮب ﻣﯽ ﮔﺮدد.
امروزه برنامه بسیار مختلفی به منظور درمان چاقی و اضافه وزن ارائه شده که در اغلب این برنامه ها تاکید بر کاهش دریافت انرژی و تحرک بدنی بوده است( وریژر، جانسا، مولکنسا و همکاران ، 2009) علاوه بر این مداخله ها عمدتا از کارآیی برخوردار نبوده اند( وریژر و همکاران، 2010 ) . بر این اساس لازم است که یک برنامه درمانی مناسب و اثر بخش در این تحقیق در معرض آزمایش بالینی قرار گیرد.
1-4- تعاریف مفهومی و عملیاتی اصطلاحات علمی
1-4-1- شاخص توده بدنی
تعریف مفهومی
شاخص توده بدنی (BMI) یک شاخص برای اندازه گیری میزان چربی بدنی، بر مبنای قد و وزن افراد است که برای زنان و مردان ۱۸ تا ۶۵ ساله بکار می رود.
شاخص توده بدنی می تواند برای تشخیص اضافه وزن، چاقی مفرط، کمبود وزن و وضعیت نرمال افراد مورد استفاده قرار گیرد. شاخص بدنی نرمال بین ۲۰ تا ۲۵ می باشد. عدد زیر ۲۰ نشان می دهد که شما کمبود وزن داشته و عدد بالای ۲۵ هم نشان دهنده اضافه وزن است.
تعریف عملیاتی شاخص توده بدنی: شاخص توده بدنی یکی از ملاک های افزایش وزن است که از تقسیم وزن بر حسب کیلو گرم بر مجذور میزان قد به دست می آید.
1-4-2- عزت نفس
تعریف مفهومی
ارزیابی فرد در مورد خود با قضاوت فرد در مورد ارزش خود را عزت نفس می نامند(کوپر اسمیت،1967) انسانها توسط رویداد های خارجی برانگیخته نمیشود بلکه توسط نگرش و شناخت افراد نسبت به اشیاء خارجی باعث بر انگیختگی آنها میگردد(عرفانی،1374).عزت نفس را رابط میان خودواقعی و خود ایده آل شخص در نظر می توان گرفت(ویلیام جیمز،1910) نتایج تحقیقات شایماکو داینر (2003)نشان داده اند که حرمت به خودو عزت نفس یکی از عوامل بهداشت روانی است .
تعریف عملیاتی: عزت نفس نمره ای است که از مقیاس روزنبرگ به دست می آید.
مقیاس عزت نفس روزنبرگ (1965)، عزت نفس کلی و ارزش شخصی را اندازه می گیرد.
1-4-3-تصویر بدنی
تعریف مفهومی: تصویر بدنی هر فرد معرف تصویری است که وی از اندازه و شکل بدن خود دارد و نیز احساس فرد نسبت به هر یک از اعضاو کل اعضاءبدنش می باشد.
تعریف عملیاتی: نمره ای است که از طریق اجرای پرسشنامه ابعادی رابطه خود –بدن (کش وهمكاران، 1987) به دست می آید.
1-4-4-چاقی
تعریف مفهومی
شاخص توده بدنی یکی از ملاک های افزایش وزن است که از تقسیم وزن بر حسب کیلو گرم بر مجذور میزان قد ( ویلیامسون ،نیوتن و والدن، 2006 ) به دست می آید.
تعریف عملیاتی
سازمان بهاشت جهانی، اضافه وزن را توده بدنی بین 25 تا 30 اعلام کرده و که اگر این میزان به بالای 30 برسد نشانگر چاقی است .
1-4-5-گروه درمانی
تعریف مفهومی
گروه درمانی فعالیتی است جهت افزایش آگاهی افراد از خودشان و دیگران و کمک به آنها در جهت روشن ساختن تغییراتی که در زندگی مایلند بدان دست یابند(کوری و کوری،1386).
تعریف عملیاتی :
مجموعه جلساتی که در 6الی 10هفته( حداقل 90 دقیقه )برگزار می شود که در طی آن اعضای گروه دورهم جمع می شوند و با کمک رهبر در مورد ارتباط و الگو های ارتباطی به تعامل پرداخته و تمرینات مرتبط با بحث گروهی را نیز انجام می دهند.
هیجان ها بخش بسیار مهمی از رفتارهای انگیزشی انسان ها هستند. آنها ارتباط نزدیکی با حافظه، تفکر، سلامت روحی و جسمی دارند و همچنین نقش بسزایی در هماهنگی تعاملات ما با دیگر افراد دارند (ونهالا، 2011). تنظیم هیجان یک فرایند خودکار یا کنترل شده ای است که مقدار و شدت اجزاء پاسخ های عاطفی شامل تجربیات ذهنی، فعالیتهای روانشناختی یا رفتاری را مشخص می کند. بنابر این تنظیم هیجان می تواند فهم درستی نسبت به فرایندهای روانی ارائه دهد (دوناهو، مک کلور، مون، 2014). تحقیقات اخیر نشان داده است افراد مبتلا به اختلال سوء مصرف مواد معمولا مشکلاتی در حوزه تنظیم هیجان از جمله اضطراب، افسردگی، غمگینی، زود رنجی، یاس، احساس نا امیدی و بی ارزش بودن را تجربه می کنند (نانس، سالیوان، و لوین، 2004). یکی از علل ایجاد کننده و تداوم بخش اختلال سوء مصرف مواد نارسایی مدیریت هیجان ها می باشد. سوء مصرف مواد ناشی از سطح پایین راهبردهای نظم جویی هیجان مثبت و ناتوانی در مقابله موثر با هیجان ها و مدیریت آنها به ویژه در شروع مصرف مواد است (پارکر، تیلور، استابروک، شل، و وود، 2008). تحقیقات نشان داده است که بین اختلالات شخصیت و سوء مصرف مواد ارتباط وجود دارد. اختلال سوء مصرف مواد در مردان عمدتا با اختلال شخصیت ضد اجتماعی شناسایی و تشخیص داده شده است. اما در زنان مبتلا به سوء مصرف مواد اختلال شخصیت مرزی با فراوانی بیشتری مشاهده شده است. در تحقیقی گسترده که برای مشخص کردن همبودی بین اختلال سوء مصرف مواد و اختلال شخصیت مرزی انجام گرفته نتایج به دست آمده نشان می دهد که 59% از زنان مبتلا به اختلال شخصیت مرزی حداقل یک بار در طول زندگیشان سوء مصرف مواد را که می تواند شامل مصرف دائمی الکل یا اعتیاد به آن باشد را گزارش کرده اند و 41% از آنها حداقل در یک دوره از زندگی خود وابسته به مواد بوده اند. بنابر این اختلال شخصیت مرزی و ضد اجتماعی همراه با اختلالات وابسته به مواد با فراوانی زیادی در بیماران روانی یافت می شود (فسک، تارتر، کریسکی، وپیلکنیس، 2006؛ زانارینی، فرانکبرگ، دوبو، سیکل، و لوین 2014؛ ترول، وودبی، وشر، 2004؛ راس،2013؛ ورهول و همکاران، 2000). ارتباط بین اختلالات شخصیت با اختلالات وابسته به مواد شگفت انگیز نیست زیرا هر دو دارای عاطفه منفی، بی ثباتی عاطفی و تکانشگری می باشند و به این دلیل است که این اختلالات همپوشانی وسیعی دارند (ترول. تی جی، 2000). افراد مبتلا به ناگویی خلقی[16] مشخصاتی از قبیل مشکل در بیان احساسات یا نام بردن آنها، اشکال در تمایز بین احساسات بدنی و هیجانی و تمایل به دریافت علائم ظاهری وقایع دارند (تایلور، و باگبی[17]، 2013). در تحقیقی انجام شده توسط هاویلند و همکارانش ناگویی خلقی در 42% از بیماران مرد و زن مبتلا به سوء مصرف مواد بستری در بیمارستان گزارش شده است (هاویلند و هنری، 2014). اختلال ناگویی خلقی اولین بار در بیماران مبتلا به اختلالات روان تنی مشاهده شد بنابراین به عنوان تیپ ابتدایی یا بچه گانه[19] از آن یاد می شد (روئش، 1948). پس از آن در جمعیت مبتلا به انواع اختلالات از جمله اختلال استرس پس از سانحه، الکلیسم و اختلالات ناشی از مصرف مواد گزارش شد (کریستال، 1968). واکنش الکسی تایمیک ( ناگویی خلقی) می تواند یک واکنش گذرا نسبت به شرایط استرس زا باشد تا افسردگی و اضطراب را از فرد دور سازد (پارکر جی دی، 1991). ارتباط بین ناگویی خلقی و اختلال شخصیت مرزی به ما این نکته را یاد آوری می کند که مشکل شناسایی، درک افتراق و برقراری ارتباط با احساسات بدنی و هیجانی باعث به هم خوردن تنظیم هیجان می شود (وب دی، 2008). اجتناب تجربی[24] بر می گردد به عدم تمایل برای باقی ماندن و روبه رو شدن با وقایع شخصی ناراحت کننده و یا افکار، هیجانات، احساسات، خاطرات و یا امیال آزارنده (هایس، ویلسون، گیفورد،فولت، و استروسا[25]، 1996). به نظر می رسد که سطوح بالای اجتناب تجربی با سطح پایین کیفیت زندگی و شماری از مشکلات رفتاری مانند (سوء مصرف مواد، رفتارهای خود جرحی[26] و اختلالات خورردن) همراه باشد. مطالعاتی چند در بزرگسالان مبتلا به اختلال شخصیت مرزی، سطوح بالای اجتناب تجربی را در این افراد نشان داده است (دیکسون-گوردون، چمپان و والترز[27]، 2011). بسیاری از نظریه پردازان در حوزه آسیب شناسی روانی در تبیین اختلالات روانی، نقش و جایگاه متفاوتی را برای هیجان ها قائل شده اند. امروزه گذشته از مدل های التقاطی، بسیاری از مدل های شناختی نیز به نقش پررنگ هیجان ها در تحول و تداوم اختلالات روانی پی برده اند، به طوری که بسیاری از آن ها هیجان ها را همتراز با شناخت ها در ایجاد اختلالات روانی می دانند و به سمت مدل های شناختی-هیجانی حرکت کرده اند. از این رو هسته مرکزی درمان در این پژوهش درمان گروهی تنظیم هیجان مبتنی بر مدل گراس (2002) می باشد، که با توجه به نقش هیجان و مدیریت آن بررسی علمی تاثیر این درمان در بهبودی اختلال سوء مصرف مواد، اختلالات شخصیت و عوامل مرتبط با این اختلالات لازم و ضروری به نظر می رسد.
1-2-بیان مسئله
افزایش ناملایمات اجتماعی و کمرنگ شدن بعد عاطفی زندگی، موجب سرخوردگی و گرایش به سوء مصرف مواد مخدر عده زیادی از جوامع، به ویژه نسل جوان آنها می گردد. به همین جهت در سالهای اخیر، جهانیان شاهد گسترش بیشتر اعتیاد بوده اند. چنانکه برخی از پژوهشگران، یکی از مشکلات جدی و حاد جوامع امروزی را مصرف روزافزون مواد مخدر و داروهای روانگردان دانسته، و چند دهه اخیر را “عصر دارو” نام گذاری کرده اند (امینی، 1379؛ به نقل از براهنی و همکاران، 1368). چنین روندی موجب نگرانی دولتمردان کشورهای مختلف شده است. از جمله مهم ترین دلایل این نگرانی ها به اضمحلال کشیده شدن نیروی انسانی کشور و بار مالی حاصل از آن است. در واقع، مصرف مواد مخدر، علاوه بر ایجاد مشکلاتی که به آنها اشاره شد، مسائل دیگری مانند ضعف توانمندی شغلی، فقر و ارتکاب رفتارهای ضد اجتماعی را در پی می آورد، زیرا ارتباط تنگاتنگی میان رفتارهای مخاطره آمیز وجود دارد (بمانو همکاران، 1988).
اختلال سوء مصرف مواد یک اختلال عود کننده مزمن است و با مسایل زیادی در حوزه های پزشکی، روان-پزشکی، خانوادگی، شغلی، قانونی، مالی و معنوی همراه است. سوء مصرف مواد ناشی از تنظیم نیافتگی هیجان و ناتوانی در مقابله موثر با هیجانها و مدیریت آن ها می باشد (پارکر و همکاران، 2008). تنظیم هیجان به عنوان یکی از عوامل روانشناختی مورد توجه بسیاری از پژوهشگران قرار گرفته است (مایر، کاروسو، و سالو وی، 1999(. تحقیقات انجام شده به تجزیه و تحلیل نقش خطر ساز عوامل اجتماعی، خانوادگی و عوامل روانشناختی دخالت کننده در سوء مصرف مواد پرداخته اند. تنظیم هیجان (لارسن و دینر[31]، 1985) از نظر آماری نقش عمده و قابل توجهی در ارتباط با عوامل خطر ساز خانوادگی برای بزرگسالان مبتلا به مصرف موادی از قبیل دخانیات، ماری جوانا و الکل داشته است (ویلس، سندی، یاگر، و شینار، 2001) و نقش ثابت شده ای در سوء مصرف موادی چون دخانیات (گونزالز، جی، و آ، 2009(، الکل و سایر مواد مخدر دارد (مک جیو، اسلاتسک، و لاکونو، 1999).
اختلالات شخصیت از دیر باز به عنوان عاملی که درمان اختلال سوء مصرف مواد را پیچیده می کند شناخته شده است (سیور ویت، و دالی، 1997)، بالاخص اختلال شخصیت مرزی از دیر باز به عنوان یک اختلال همراه قوی با سوء مصرف مواد شناخته شده است (انجمن روانپزشکان آمریکا، 2000). در حالی که شیوع اختلال شخصیت مرزی در جمعیت عمومی تقریبا 2% می باشد (انجمن روانپزشکان آمریکا،
2000)، شیوع مصرف مواد در همان جمعیت بین 11% تا 65% می باشد (دارک، ویلیامسون، راس، تسون، و لینسکی، 2004؛ ترول، شر، مینکس-بران، داربین، و بار، 2000).
این افراد با تکانشگری، احساس مزمن پوچی، اختلال هویت، مشکل جدی در کنترل خشم، تغییرات شدید و مکرر خلق و خوی و رفتار های تهدید کننده مشخص و تشخیص گذاری می شوند ( انجمن روانپزشکان آمریکا، 2000).
انتظار می رود بیماران اختلال شخصیت مرزی با توجه به علائم تشخیصی شان با درصد وسیعی از خطراتی چون افسردگی شدید، اقدام به خود کشی، مصرف بی رویه مواد مخدر و خطرات ناشی از این مصرف بی رویه تهدید شوند (دارکت و همکاران، 2004؛ ترول و همکاران، 2004؛ برادسکی، مالون، الیس، دولیت، و مان، 1997؛ گوپتا، و ترزپک، 1997؛ مان، واترناکس، هاس، و مالون، 1999؛ شار، و اوجهان، 2001 دیویدسون، بران، جیمز، کریک، و ریچاردسون، 2014). همچنین اختلال در عملکرد تنظیم هیجان به عنوان تعریف اصلی ویژگی های اختلال شخصیت مرزی درنظر گرفته شده است (اسکودل، و همکاران، 2002). طی دهه های گذشته آگاهی ضعیف از هیجانات، تحت عنوان ناگویی خلقی شناخته شده است (نمیاه، و سیفنئوس، 1970). مفهوم ناگویی خلقی با بسیاری از نشانه های آسیب شناختی روانی (تایلور، و بابگی، 2013) از جمله افرادی با مشکلاتی از قبیل اختلال خوردن (هاریسون، سالیوان، تی چاناتوریا، و تری شور[49]، 2009)، سوء مصرف مواد و الکل (تایلور، باگبی، و پارکر، 1999)، افسردگی (دی تایمری، لوتس، هرس، و لامینت[50]، 2008) ، و به خصوص انواعی از اختلالات شخصیت مقاوم به درمان (اگرودنیکزاک، پیپر، و جویس، 2005) ، گسستگی روانی و خودکشی (مارانن، و همکاران، 2005) دیده می شود. ناگویی خلقی هچنین با اختلال در عملکرد اجتماعی و تحریف روابط بروز پیدا می کند ( باگبی، پارکر، و تیلور، 1997). این بیماران از برقراری روابط اجتماعی نزدیک اجتناب می جویند (نیکول و همکاران، 2011).
هیجان ها، به ما کمک می کنند تا با دیگران ارتباط برقرار کنیم و نوعی نظریه ذهن مشترک را تشکیل می دهند. افراد مبتلا به نشانه آسپرگر یا در خود ماندگی نمی توانند هیجان های دیگران را به درستی ارزیابی کنند، که این امر اغلب به رفتارهای بین فردی نامناسب و بدکار منجر می شود (بارون-کوهن و همکاران، 2009). این ناتوانی در شناسایی، نام گذاری، افتراق گذاری، و مرتبط ساختن هیجان ها با رویدادها، الکسی تایمی نامیده می شود و با انواع گوناگونی از مشکلات، و از جمله سوء مصرف مواد، اختلالات خوردن، اختلال اضطراب منتشر، اختلال استرس پس از سانحه، و مشکلاتی دیگر همراه است (تیلور، 1984).
در نظریه پذیرش و تعهد و نظریه های اخیر، اجتناب تجربی به عنوان عامل مهمی در سبب شناسی و تداوم آسیب شناسی روانی در نظر گرفته می شود (کینگستون، کلارک، رمینگتن، 2010). اجتناب تجربی به ارزیابی های منفی افراطی از حس ها، احساسات و افکار خصوصی نا خواسته و عدم تمایل به تجربه کرن این رویدادها و تلاش های عمدی برای کنترل یا فرار از آنها اطلاق می شود (کلارک و تیلر، 2009). اجتناب تجربی شامل مجموعه ای از سازه های مرتبط به هم است و فرونشانی تفکر (ونزلاف و وگنر، 2002)، فرونشانی هیجانی (گراس و لوینسون، 1993)، مقابله اجتماعی (پنلی، توماکا و ویب، 2002) و ارزیابی مجدد (لازاروس، 1993) را شامل می شود. نقش این فرایند فرا تشخیصی در شکل گیری و تداوم بسیاری از اختلالات روانی پر رنگ شده است (کلارک و تیلر، 2009) و پژوهش های بسیاری رابطه آن را با آسیب شناسی و نحوه شکل دادن اختلالات روانی نشان داده اند.
با استناد به مطالب ذکر شده، این پژوهش در پی بررسی تاثیر درمان گروهی مبتنی بر تنظیم هیجان برناگویی خلقی و اجتناب تجربی در بیماران مبتلا به سوء مصرف مواد با همبودی اختلال شخصیت مرزی می باشد به امید آن که بتواند در درمان و تخفیف این علائم ناتوان کننده موثر و مفیدواقع شود.
1-3-اهمیت و ضرورت پژوهش
سوء مصرف و وابستگی به مواد یکی از معضلات بزرگ زیستی، روانی و اجتماعی است که تمام کشورها به نوعی با آن دست به گریبان هستند. کشور ما به دلیل موقعیت ژئو پولتیک، بیشتر در معرض خطر قرار دارد. این مشکل نه تنها فرد معتاد بلکه کل سیستم خانواده را در بر می گیرد و پیامدهای مختلفی بالاخص عوارض روانی را هم برای فرد مصرف کننده و هم برای سایرین که به نوعی با او در ارتباطند به همراه می آورد (دهکردى زاد، فرجام، و دریس، 1383).
هنگامی که فرد برای مصرف مواد تحت فشار قرار می گیرد، مدیریت موثر هیجان ها، خطر سوء مصرف را کاهش می دهد. توانایی مدیریت هیجان ها باعث می شود که فرد در موقعیت هایی که خطر مصرف مواد بالاست، از راهبردهای تنظیم هیجان مناسب استفاده نماید. افرادی که تنظیم هیجانی بالایی دارند، در پیش بینی خواسته های دیگران توانایی بیشتری دارند. آنها فشارهای ناخواسته دیگران را درک و هیجان های خود را بهتر مهار می کنند و در نتیجه در برابر مصرف مواد مقاومت بیشتری نشان می دهند (تریندیال و جانسون، 2002). در مقابل کسانی که تنظیم هیجانی پایین تری دارند، برای مقابله با هیجان منفی خود، اغلب به سوی مصرف مواد کشیده می شوند (مهرابی و همکاران، 1393).
با توجه به این که بسیاری از معتادین به مواد مخدر از اختلالات و آسیب های روانی رنج می برند، اختلال شخصیت از بارزترین اختلالاتی است که این گروه به آن مبتلا هستند (شاهی، غفاری، و قاسمی، 2011). در مطالعه ای انجام شده افراد معتاد در مقایسه با جمعیت عادی در کلیه مقیاس های بالینی آزمون ام. ام. پی. آی[63] نمرات بالاتری داشته اند و این تفاوت ها از نظر آماری معنی دار بوده است. حدود 8/77 درصد از گروه مبتلا به سوء مصرف مواد از نوعی آشفتگی روانی در رنج بوده اند، در حالی که رقم فوق برای جمعیت غیر معتاد 2/26 درصد بوده است. 3/41 درصد از معتادان مشکوک به اختلالات شخصیت بوده اند (پهلویان، امیرزرگر، فرهادی نسب، و محجوب، 2003). اهمیت موارد ذکر شده ضرورت استفاده از مداخلات روانپزشکی و روانشناسی را در پیشگیری و درمان علائم ناتوان کننده اختلال سوء مصرف مواد را تایید می نماید.
1-4-اهداف پژوهش
با توجه به مسئله پژوهشی ذکر شده، این پژوهش در پی تحقق این اهداف خواهد بود:
الف) هدف اصلی
تبیین اثر بخشی درمان گروهی مبتنی بر تنظیم هیجان بر ناگویی خلقی و اجتناب تجربی در افراد مبتلا به سوء مصرف مواد با همبودی اختلال شخصیت مرزی.
ب) اهداف جزئی
1- بررسی اثربخشی درمان گروهی مبتنی بر تنظیم هیجان بر ناگویی خلقی در افراد مبتلا به سوء مصرف مواد با همبودی اختلال شخصیت مرزی.
2-بررسی اثر بخشی درمان گروهی مبتنی بر تنظیم هیجان بر اجتناب تجربی در افراد مبتلا به سوء مصرف مواد با همبودی اختلال شخصیت مرزی.
1-5- تعریف مفهومی متغیرها
1-5-1-درمان تنظیم هیجان گراس
گراس (2002) مدل فرایندی درمان مبتنی بر تنظیم هیجان را ارائه کرد که شامل پنج مرحله (شروع، موقعیت، توجه، ارزیابی و پاسخ) است و به اعتقاد وی هر مرحله از فرایند تولید هیجان، یک هدف نظم دهی بالقوه دارد ومهارتهای نظم جویی کننده هیجان میتوانند در نقاط مختلف این فرایند اعمال شوند (گراس و تامپسون، 2007). گراس مدل فرایندی تنظیم هیجان را پشنهاد کرده است (گراس و جان، 2003). بر طبق مدل گراس (گراس، 2001) تنظیم هیجان شامل همه راهبردهای آگاهانه و غیر آگاهانه می شود که برای افزایش، حفظ و کاهش مولفه های هیجانی، رفتاری و شناختی یک پاسخ هیجانی به کار برده میشود. پاسخ های هیجانی، اطلاعات مهمی درباره تجربه فرد در ارتباط با دیگران فراهم می کنند. با این اطلاعات، انسانها یاد می گیرند که در مواجهه با هیجانات چگونه رفتار کنند، چگونه تجارب هیجانی را به صورت کلامی بیان کنند، چه راهکارهایی را در پاسخ به هیجانها به کار گیرند و در زمینه هیجان های خاص چگونه با دیگران رفتار کنند (اسماعیلی، 2011 ).
1-5-2- اختلال سوء مصرف مواد
وابستگی به مواد یک اختلال روانی است. این واژه که در تقسیم بندی های روانپزشکی سوء مصرف مواد تعریف شده است دومین اختلال شایع روانی است. به الگوی غیر انطباقی مصرف مواد گفته می شود که موجب تخریب یا ناراحتی قابل ملاحظه بالینی می شود و با یک یا چند علامت زیر ظرف یک دوره 12 ماهه تظاهر می کند، مصرف مکرر ماده مخدر در موقعیت هایی که برای مصرف کننده خطر فیزیکی در بر دارد؛ مصرف مکرر مواد علیرغم زیان شغلی در موقعیت های شغلی یا تحصیلی، مصرف مکرر مواد علیرغم مشکلات قانونی حاصل از آن، و بالاخره مصرف مکرر مواد علیرغم مشکلات اجتماعی یا بین فردی، به عنوان یک برچسب تشخیصی روانپزشکی، سوء مصرف مواد برای توصیف مواردی به کار برده می شود که سوء مصرف نسبتا دراز مدت (مثلا بیش از یک ماه) وجود داشته و به اختلال کارکرد اجتماعی و یا شغلی منجر گردیده است. نوع خاص دارو معمولا مشخص می گردد، مثل مصرف الکل، یا سوء مصرف آمفتامین (پور افکاری، 1389).
هدف از انجام این پژوهش بررسی اثربخشی رواندرمانی پویشی کوتاهمدت به شیوه گروهی بر کاهش نشانههای بحران هویت میانسالی وافزایش رضایت از زندگی میانسالان میباشد. طرح پژوهش شبه آزمایشی از نوع پیش آزمون- پس آزمون و پیگیری است. جامعه آماری این پژوهش شامل كلیه افرادی که در بهمن ماه سال 1393، برای رفع مشکلات روانی به کلنیک روانشناختی ارین منطقه2 شهر مشهد مراجعه کردند و در بازه سنی 35 تا 50 سالگی قرارداشتند. پژوهشگر نمونهای به حجم 16 نفر را از بین افراد جامعه آماری انتخاب کرد.برای نمونهگیری از شیوه نمونهگیری داوطلبانه با جایگزینی تصادفی استفاده شد اعضای نمونه انتخابی به صورت جایگزینی تصادفی در دو گروه آزمایش و کنترل قرار گرفتند گروه آزمایش در12 جلسه به مدت 2ساعت در گروه درمانی روانپویشی کوتاه مدت قرار گرفتندو گروه کنترل بدون دریافت درمانی در لیست انتظاربودند. آزمودنیهای گروه آزمایش در دو مرحله پیش آزمون، پس آزمون با مقیاسهای پرسشنامه بحران هویت میانسالی (ICQ) و مقیاس رضایت از زندگی مورد سنجش قرار گرفتند. یافته های این پژوهش با بهره گرفتن از نرمافزار SPSS و با روش آماری تحلیل کواریانس مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت. نتایج بدست آمده نشان می دهد روان درمانی پویشی کوتاه مدت گروهی به طور معناداری باعث کاهش نشانههای بحران هویت میانسالی و افزایش رضایت از زندگی گروه ازمایش نسبت به گروه کنترل شده است.
کلیدواژه ها: روان پویشی کوتاه مدت گروهی، بحران هویت میانسالی، رضایت از زندگی.
بیان مسأله
میانسالی به منزله مرحلهای از تحول روانشناختی در گستره زندگی یا دورهای انتقالی تعریف شده است كه تغییرهای زیست شناختی، روانشناختی و اجتماعی را در بر میگیرد (جانسون، 2006). این دوره سنی كه با عنوان انتقال میانسالی از آن نام میبرند یک رویداد طبیعی و برهه بهنجاری از فرایند تحول در گستره زندگی است و عموماً در اواخر دهه 30 یا آغاز دهه 40 روی میدهد. این دوره مستلزم اخذ تصمیمهای تازه درباره ادامه چیزی است كه فرد تا این گذرگاه به آن مبادرت ورزیده است یا اتخاذ تصمیمهایی است كه تغییرات انسانی را در بر خواهد داشت (كورسینی، 2003).
روانشناسان تحولی، زندگی انسان را به مراحل گذاری تقسیم کرده اند که در هر مرحله تغییراتی در این زندگی فرد اتفاق میافتد که او باید با این تغییرات به نحو مطلوب برخورد کند. یکی از این مراحل گذار در چرخه زندگی انسانی كه تغییراتی را در جنبههای مختلف زندگی او بوجود میآورد، دوره انتقال میانسالی میباشد. این تغییرات بوجود آمده در زندگی فرد بر كاركرد كلی او تاثیر میگذارد و ممکن است زمینهساز بروز مشکلاتی در زندگی روزمره او گردد (لاچمن، 2004).
از موضع یک رویآورد تحولی، رویدادهای تحولی در دوره میانسالی عمدتاً مبنی بر محور مفهوم بحران هویت میانسالی است. در همین راستا برك (2008) با طرح دیدگاههای مختلف دیگران در این خصوص، بحران هویت میانسالی را تایید كرده است و آن را آشوب درونی، تردید نسبت به خود و بازساختدهی كلی شخصیت در دوره انتقال به میانسالی میداند. بحران میانسالی وضعیتی احساسی از شک و اضطراب است که در آن شخص به دلیل درک این که نیمی از دوره زندگی وی گذشته است، ناآرام میگردد. این حالت معمولاً بازتابهایی از شیوهای که شخص زندگیاش را تا کنون بدان شیوه گذرانده است را شامل میشود و معمولاً با احساسی مبتنی بر اینکه به اندازه کافی زندگی وی به سامان نرسیده و نتایج قابل توجهی از آن حاصل نگردیده، همراه است (لوینسون، 1987؛ نقل از سادوك و سادوك، 1390). فرد در این حالت ممکن است نسبت به زندگی، پیشه یا شریک زندگی خود احساس ملالت نماید و برای ایجاد تغییر در این موارد، میل قویای را حس کند (جانسون، 2006).
به طور سنتی تحقیقاتی كه به مطالعه وضعیت روانشناختی افرادی که بحران هویت میانسالی را تجربه میکنند، پرداختهاند، بر نشانههای آسیبشناسی این قشر تمركز كردهاند و سلامت روان را مترادف با نبود این نشانهها در نظر گرفتهاند. اما امروزه دیدگاه جدیدی در علوم وابسته به سلامت بهطور اعم و در روانشناسی بهطور اخص در حال شکلگیری و گسترش است كه در این دیدگاه و رویکرد علمی تمرکز بر روی رضایت از زندگی و بهزیستی از جبنه مثبت است (ریف، کیس و شامتكین، 2002). در این دیدگاه نداشتن بیماری برای احساس سلامت كافی نیست، بلكه داشتن احساس رضایت از زندگی، پیشرفت بسنده، تعامل كارآمد و مؤثر با جهان، انرژی و خلق مثبت، پیوند و رابطه مطلوب با جمع و اجتماع و پیشرفت مثبت، از مشخصه های فرد سالم است. رویکرد بهزیستی روانشناختی و رضایت از زندگی، رشد و تحول مشاهده شده در برابر چالشهای وجودی زندگی را بررسی میکند و به شدت بر توسعه انسانی تاکید دارد (ریف و سینگر، 1998).
همچنین در تعریف سازمان جهانی بهداشت (1998) نیز، بهداشت روان فقط به معنی نبود بیماری روانی نیست بلكه بیشتر با نوعی سلامت ذهنی ارتباط دارد. افرادی از نظر روانی سالم هستند كه احساس كنند به خوبی با زندگی و مسائل و تغییرات آن كنار میآیند، مسئولیت پذیر باشند و از تواناییهای ذهنی خود به راحتی استفاده كنند، با دیگران ارتباط خوب و مناسبی بر قرار كنند، به فعالیتهای سازنده و مفید بپردازند و در نهایت از زندگیشان رضایت داشته باشند (کشاورز و مهرابی، 1388). بنابراین یکی دیگر از متغیرهایی که در توجه به وضعیت روانشناختی میانسالان از اهمیت بالایی برخوردار است، رضایت از زندگی آن ها میباشد.
همیشه این سوال مطرح بوده است كه چرا برخی از مردم با وجود ضعف جسمی و فقر مالی از زندگی خود خشنود و راضی هستند در حالیكه برخی دیگر با وجود سلامت كافی و ثروت وافی، احساس رضایت از زندگی نمیكنند و دائماً از زمین و زمان مینالند. فروم (1998) معتقد است نیازهایی كه تأمین نشدهاند بر جسم فشار وارد میكنند و بر طرف كردن آنها سبب رضایت میگردد. او همچنین مینویسد: «یک نوع از خوشی كه فروید و سایرین تصور میكردند كه جوهر خوشی است رهایی از فشار رنجآور است» (نقل از کار، 2006).
ازكمپ (2005) رضایت را اینگونه تعریف میكند: “در تضاد با مفهوم خوشحالی كه ناظر است بر تجربه عاطفی (هیجانات یا احساسها)، رضایتمندی بر تجربه شناختی و داورانهای دلالت دارد كه به عنوان اختلاف ادراك شده بین آرزو و پیشرفت قابل تعریف است. این تعریف طیفی را تشكیل میدهد كه از ادراك كامروایی تا حس محرومیت را در بر میگیرد” . او خاطر نشان میكند بین مفاهیم خوشحالی و رضایت تفاوت وجود دارد. برای نمونه در تحقیقی كه در آمریكا صورت گرفته است؛ نشان داده شده كه افرادی كه كمتر از 35 سال داشتند، خوشحالترین اما ناراضیترین گروه بودند و افراد 75 ساله و بالاتر ناراحت ترین اما راضیترین گروه بودند. احساس رضایت حسی است كه امكان دارد، در شرایط یكسان برای فردی به وجود آید و برای فردی دیگر به وجود نیاید. یعنی ممكن است چیزی برای شخصی رضایت را پدید آورد ولی همان چیز برای شخص دیگر رضایت را پدید نیاورد و حتی در بعضی موارد آن چیز باعث نارضایتی فرد شود. بنابراین احساس رضایت احساسی است ذهنی كه گاه امكان دارد حتی برای افرادی كه در اجتماعات، صاحبان منزلتهای بالا و موفقیت هستند هم، ضرورتاً به وجود نیاید (آرگایل،2010).
در زمینه مداخلات درمانی به منظور بهبود سلامت روانشناختی افرادی که بحران هویت میانسالی را تجربه میکنند، تلاشهای معدودی در حیطه رواندرمانی انجام شده و به ثبت رسیده است. در حال حاضر دیدگاههای نظری متعددی با رویكردهای متفاوت به دنبال بهبود وضعیت روانشناختی میانسالان هستند. یک دسته از درمانهایی که در بهبود سلامت روانشناختی میانسالان، بهتر از درمانهای دیگر عمل کرده است، رواندرمانی پویشی کوتاه مدت میباشد (کورسینی، 2005). فرض بنیادی نظریههای رواندرمانی پویشی کوتاه مدت درباره اختلالات روانی این است که آشفتگیهای روانی که تابلوی بالینی افراد مبتلا به مشکلات روانی مختلف را شکل میدهد، بازتابی از ویژگیهای پاتولوژیک ساختارهای روانشناختی زیربنایی آن ها هستند. در نتیجه، درمانهایی که ساختارهای روانشناختی و سازمان ذهنی را تغییر میدهند، به تغییراتی در ویژگیهای پاتولوژیک شخصیتی و آشفتگیهای ذهنی این افراد منجر میشوند (کرنبرگ، 2004).
هدف رواندرمانی پویشی کوتاه مدت در مداخله در بحران هویت میانسالی، شناسایی معنا، کارکرد و پیامدهای نشانههای آسیبشناسی روانی این افراد، بر اساس مضامین اصلی تعارضهای درونی و تغییر آن ها است. وقتی تعارضهای اصلی، شناسایی، تفسیر و حل و فصل میگردد، بیمار ظرفیت شناسایی، پیشبینی، تغییر یا کنترل احساسات و رفتارهای خود را به دست آورده و بنابراین روشهای حل و فصل تعارضات درونی بهبود مییابد و علائم و نشانههای آسیبشناسی روانی که بازتابی از این تعارضها هستند، بهبود مییابند. علاوه بر این بینشهایی که در رواندرمانی پویشی کوتاه مدت به بیماران داده میشود به آن ها کمک میکند تا با سردرگمیهای حاصل از بحران هویت میانسالی، مقابله کنند. در مجموع رواندرمانی پویشی کوتاه مدت موفق، به کاهش نشانههای بحران هویت میانسالی، تغیییرات در الگوها و روابط بین فردی و تغییرات درون روانی می انجامد (لیشنرینگ، رابونگ و لیبینگ، 2004).
از نکاتی که در رواندرمانی پویشی کوتاه مدت مورد توجه قرار میگیرد، بهبود روابط عاطفی افراد با دیگران مهم زندگیشان میباشد. رواندرمانی پویشی کوتاه مدت اهمیت زیادی به روابط عاطفی افراد و سبک دلبستگی آن ها، چه در گذشته و چه در زمان حال میدهد.
ساختارهای روابط عاطفی، که در رواندرمانی پویشی کوتاه مدت به عنوان روابط موضوعی درونی شناخته میشود، اساساً از طریق بازنمایی خود در تعامل با بازنمایی دیگریِ مهم در شرایط اوج حالت عاطفی شکل میگیرند. اهمیت این ساختارهای عاطفی حافظه، به لحاظ سهم آنها در اساس و پایه سیستم انگیزشی ابتدایی روانشناختی است، که هدایتگر تلاشهایی در جهت نزدیک شدن، حفظ کردن، یا افزایش فرصتهایی برای ایجاد حالات عاطفی مثبت و کاهش، اجتناب یا فرار از حالات عاطفی منفی است (کرنبرگ، 2004). بنابراین قابل پیشبینی است که رواندرمانی پویشی کوتاه مدت در بهبود روابط بین فردی و متعاقبا بحران هویت میانسالی افراد موثر باشد.
همچنین در رواندرمانی پویشی کوتاه مدت، نحوه برخورد افراد با فشارهای روانی مورد توجه قرار میگیرد. طبق نظریه روان تحلیلگری پویشی هر نوعی از آسیب شناسی روانی که بحران میانسالی هم میتواند جزئی از آن باشد به وسیله استفاده از مکانیسمهای دفاعی ناسازگارانه خاصی مشخص میشود. در فرایند رواندرمانی پویشی کوتاه مدت سعی بر این است که بیمار به سمتی سوق داده شود که از مکانیسمهای دفاعی سازگارانهتر استفاده کند (هربرت، مککرماک و کالاهان، 2010).
با در نظر گرفتن مطالب فوق به نظر میرسد که رواندرمانی پویشی کوتاه مدت به شیوه گروهی بر کاهش علائم بحران هویت میانسالی و افزایش رضایت از زندگی میانسالان موثر است. لذا هدف از پژوهش حاضر بررسی اثربخشی رواندرمانی پویشی کوتاه مدت به شیوه گروهی بر کاهش علائم بحران هویت میانسالی و افزایش رضایت از زندگی میانسالان است.
روان درمانی پویشی کوتاه مدت گروهی به طور معناداری باعث کاهش نشانههای بحران هویت میانسالی در گروه ازمایش نسبت به گروه کنترل میشود.
روان درمانی پویشی کوتاه مدت گروهی به طور معناداری باعث افزایش رضایت از زندگی میانسالی در گروه ازمایش نسبت به گروه کنترل میشود.
بحران هویت میانسالی: در تحقیق حاضر منظور از بحران هویت میانسالی نمرهای است كه آزمودنی در پرسشنامه بحران هویت میانسالی (ICQ) بدست میآوردکه در پیوست میباشد.
رضایت از زندگی: در تحقیق حاضر منظور از رضایت از زندگی نمرهای است که آزمودنی در مقیاس رضایت از زندگی دینر و همکاران (1985) کسب میکند که در پیوست میباشد.
رواندرمانی پویشی کوتاهمدت به شیوه گروهی: در تحقیق حاضر منظور از رواندرمانی پویشی کوتاهمدت به شیوه گروهی عبارت است از دورهای دوازده جلسهای که شامل این مراحل میباشد: برقراری اتحاد درمانی، تنظیم فرمولبندی روانی، تعیین اهداف و تمرکز درمان، تحکیم و تثبیت دستاوردها، که مراحل کامل ان در پیوست میباشد.
مقولهای به نام هویت شاید سابقهای به بلندای تاریخ بشریت دارد، یعنی از زمانیکه انسان احساس کرد باید به کیستی و چیستی خود و این سؤال که من که و چه هستم در برابر حیوانات و طبیعت پاسخ گوید مقوله هویت شکل گرفت. از ابتدای شکلگیری دانش انسان شناسی به طور عام و روانشناسی به صور خاص، نگاه اندیشمندان از زوایای مختلف به این پدیده موجب تنوع و گوناگونی نظریات مربوط به هویت شده است. بیشتر این نظریهپردازان به مفهوم هویت و شکلگیری آن در دوره نوجوانی پرداختهاند و دیدگاههای کمتری پیرامون هویت بزرگسالان و میانسالان شکل گرفته است.
اریکسون به عنوان مهمترین روانشناس نظریهپرداز در این حوزه ابتدا اصطلاح (هویت من) را برای توصیف مسائل روانی بعضی از نظامیان بازگشته از جنگ جهانی دوم به کار برد. او مشاهده کرد که بعضی از این سربازان نمیتوانند از عهدهی تغییر نقش خود از سرباز به شهروند برآیند و از انطباق با مسؤولیتهای جدید ناتوانند. تجربهی آن ها فقدان یکسان بودن خود بود. به بیان او: «آنچه توجه را بیشتر جلب کرد، فقدان مفهومی از هویت در این مردان بود، آنها میدانستند که چه کسی هستند و یک مفهوم هویت شخصی داشتند، اما این هویت از نظر ذهنی بود و زندگی آنان دیگر پیوستگی گذشته را نداشت. یک آشفتگی در آن چیزی وجود داشت که بعدها آن را «هویت من» نامیدم (اریکسون، 1963). چنین است که هویت به آسانی به واسطهی فقدان یا از دست دادنش قابل تشخیص میشود. طبق دیدگاه اولیه اریکسون، فقط هنگامی مسائل اساسی هویت میانسالان در معرض دید قرار میگیرد که فرد دیگر نمیتواند یکپارچگی را در ترکیب وجود خویش احساس کند (رابینز و ترازسنیوسکی، 2005).
در اواسط دههای 1960 و 1970 تحقیقات وسیع و گسترده ای در مورد هویت انجام گرفت. اندیشمندانی مانند یونگ، مفاهیمی را مطرح کردند که در آن به تحولات هویت در دوره میانسالی تاکید زیادی شده بود. همچنین نظریهپردازانی مانند لوینسون و ویت بورن نظریات جدیدی را ارائه دادند که به صورت خاص به هویت میانسالان میپرداخت.
در بین مطالعات بسیاری که در مورد مفاهیم مطرح شده توسط اریکسون انجام گرفت، مطالعات مارسیا نفوذ بسیار زیادی بر تحقیقات به جای گذاشته است (مارسیا، 1996، 1976، 1989؛ به نقل از لاچمن، 2004). مدل مارسیا که براساس تئوری اریکسون ساخته و پرداخته شده است، شامل 3 فرض اساسی میباشد: اول اینکه شکلگیری هویت شخصی مستلزم تثبیت تعهد یا عدم تردید در انتخاب میباشد. این تعهد در حوزههای اصلی هویت مانند حرفه یا انتخاب همسر است. دوم آنکه شکلگیری هویت بر مبنای کشف پرسش و تصمیمگیری در مورد نحوه گذران بحران هویت میباشد. سوم اینکه، در جوامع غربی دورهای تحت عنوان دوره روانی اجتماعی دیررس مطرح میشود که طی این دوره فرد ممکن است تجربهها ونقشهای گوناگونی را تجربه کرده و هویت شخصی منسجمی را شکل بدهد (بیلسکر، 2003؛ به نقل از محمدی روزبهانی و مهرابیزاده هنرمند، 1387).
امروزه مبحث بحران هویت میانسالان، بیش از پیش مورد توجه محققان حوزه روانشناسی تحولی قرار گرفته است. پژوهشگرانی که به بررسی این روند پرداختهاند تاکید دارند که تحولاتی که در این دوره در هویت افراد اتفاق میافتد، بسته به منابع و شرایط زندگی فرد، تاثیرات عمیقی بر وضعیت روانشناختی و زندگی روزمره او خواهد گذاشت (موئن و وتینگون، 1999).
مفهوم هویت (خود) با کلمات دقیق قابل تعریف نیست و تا حدی مبهم است. این مفهوم شامل تداوم و ثباتی است که مشخصکننده افراد است. افرد جامعه بشری، علیرغم تغییراتی که در طول زمان پیدا میکنند و نقشهایی که در هر مرحله از زندگی به عهده میگیرند، از تولد تا مرگ مراحلی را پشت سر میگذارند که جدا از هم نیستند. در هر مرحله هویت وجود دارد و بین هویتهای مراحل مختلف ارتباطی برقرار است (برزونسکی و کاک،2000).
از نظر برگر (1996) هویت به عنوان مجموعهای از نقشها و همانندسازیهایی مستلزم وجود خودهای متعدد است. در حالیکه یکی بودن، وحدت و فردیت مستلزم یک خود مفرد، کلی یا یکپارچه است. باید دانست که رشد روانی این تقابل را حل میکند و دستیابی به سطوح بالای رشد هویت مستلزم وحدت بخشی و یکپارچهسازی منابع متعدد و تنوع خود است (غضنفری، 1383). جیمز هویت شخصی را مفهومی میداند که فرد از خود به عنوان یک شخص دارد و این مفهوم ناشی از تجربه تداوم و تمایز است، یعنی خود در طی زمان یکسان باقی میماند و در عین حال از دیگران متمایز است (لاچمن، 2004).
از نظر مارسیا (1987) هویت یک ساختار روانشناختی و فرایندی با یک درجه تغییر کند است. به اعتقاد وی هویت عبارت است از سازمان دادن یک خود درونی شامل ساخت خود، سیستم باورها، آرزوها، عقاید، مهارتها و تاریخچه فردی که در واقع نتیجه یک بحران است. در دیدگاه مارسیا، هویت نظریهای است که فرد در مورد خودش دارد که لزوماً به طور کامل خودآگاه نیست و داشتن آن همواره یک اتفاق مثبت در احساسی که فرد در مورد خودش دارد ایجاد میکند. این نظریه خود یا ساختار هویت همواره زیر سطح آگاهی است. مگر هنگامی که در معرض تجربهای قرار گیرد که بتواند موازنه ایجاد شده را بر هم بزند. در آن زمان است که فرد از هویت خودش آگاه است و در حالت مطلوب، پس از آن ساختار هویت را در جهتی اصلاح میکند تا با تجربه جدید تطابق پیدا کند (نقل از ماسن و همکاران،2005).
احساس هویت شخصی به ترکیبی مشخص و مجزا از ویژگیهای شخصیتی و سبک اجتماعی فرد که به وسیله آن خود را تعریف میکند و به وسیله دیگران شناخته میشود اشاره دارد (گراتونت، 1997؛ نقل از آبراهام، 2008). شکلگیری هویت شخصی به منزله کشف و تعهد نسبت به نقشها و هویتهای اجتماعی نگریسته میشود، به عبارت دیگر هویت یک سازه روانشناختی مبتنی بر شخصیت، روابط اجتماعی، آگاهی ذهنی و بافت بیرونی است (روترامبروس و دیگران، 2001؛ نقل از شاره و آقامحمدیان، 1386).
به اعتقاد اریکسون (1968) هویت یکی شدن با همانندسازیهای گذشته، آرزوهای گذشته و آینده و ارزشهای فرهنگی معاصر است. به بیان دیگر هر عامل رشدی که به فرد کمک کند تا با اطمینان از خود، درک کند که ازدیگران متمایز و مجزاست و در حد قابل قبولی دارای ثبات رأی و یکپارچگی است و در طول زمان تداوم دارد و در ضمن خود را شبیه آن تصوری بداند که دیگران از او دارند، موجب میشود که در او یک احساس هویت کامل از خود ایجاد شود (برک، 1385).